پارت ۲۹

629 194 149
                                    

____قرار داد مخفیانه_____

با قطع تماس خانم شیائو ، نفس عمیقی گرفت و خیره به صفحه ی تاریک گوشیش لب زد:
نمیزارم ...
دیگه نمیزارم بیشتر از این اذیتش کنید!

اما هنوز خیلی نگذشته بود که به یاد آورد به جان قول داده فردا ناهارو با هم میخورن و حالا باید به دیدن مادر جان می رفت و از اونجایی که نمیدونست اون زن چه نقشه هایی واسش داره و چه چیزایی میخواد بهش بگه ؛ فعلا نمی خواست در این رابطه چیزی به جان بگه!



و به همین خاطر کمی فکر کرد و بعد از مدتی گوشیشو برداشت و پیام کوتاهی واسه ی جان فرستاد و بهش خبر داد که به خاطر یه کار فوری نمیتونه فردا باهاش نهار بخوره، با تمام وجود ازش عذرخواهی کرد و ازش خواهش کرد تا عصر به آپارتمانش بیاد و شبو با هم بگذرونن!
و ته دلش آرزو کرد که جان در این مورد سوال پیچش نکنه و باهاش کنار بیاد!

و خیلی نگذشته بود که پیامی از جان رسید که بهش میگفت ایرادی نداره ، میتونه به کارش برسه و شب حتما به آپارتمانش میاد !





با دیدن پیام جان نفس راحتی کشید و به قرار فرداش فکر کرد!
و در نهایت به این نتیجه رسید که هیچ چیزی واسش مهمتر از آرامش و خوشحالی جان نخواهد بود، پس درخواست خانم شیائو هرچی باشه، مهم نیست!
ییبو به هیچ وجه نمیخواست جان رو رها کنه یا در برابر خانم شیائو کم بیاره!

و با همین افکار اون شب رو به صبح رسوند و روز بعد با اتمام کلاسهای صبحگاهیش خودشو با عجله به شرکت رسوند!


شرکتی که یکی از معروف ترین و بزرگترین
شرکتهای خصوصی در عرصه ی واردات و صادرات لوازم الکترونیکی به حساب می‌اومد و از شهرت خیلی خوبی در بازار تجاری برخوردار بود!








جلوی نگهبانی شرکت برای لحظه توقف کرد، خودش معرفی کرد و بهشون خبر داد که مدیر شرکت امروز منتظر دیدنشه و بلافاصله بعد از تماس نگهبان با بخش اطلاعات ، به داخل شرکت راهنمایی شد!


با آسانسور به طبقه سوم رفت و با منشی خانم شیائو روبرو شد ...
دختر جوان با دیدنش بلافاصله از جاش بلند شد ، بهش تعظیم کرد و بهش گفت:
خانم شیائو توی اتاق منتظرتون هستند قربان!



و ییبو با در حالیکه سعی میکرد همچنان آرام و خونسرد باشه ، به طرف در اتاق مدیریت رفت ، ضربه کوتاهی به در زد و بعد از شنیدن صدای خانم شیائو که بهش اجازه ورود میداد ، وارد اتاق شد!




با ورود به اتاق به طرف میز مدیریت چرخید و با دیدن خانم شیائو که پشت میز نشسته و با نگاهی جدی بهش خیره شده بود ، تعظیم کوتاهی کرد و بهش روز بخیر گفت !





خانم شیائو با تکون دادن سرش جواب داد و به آرامی بهش گفت:
لطفا بشینید ...
فکر میکنم صحبت مفصلی در پیش داریم !

Forbidden loveWhere stories live. Discover now