پارت ۲۶

650 195 128
                                    


_____عمارت وانگ ______

بعد از اینکه نهارشونو تموم کردن، جان رو به ییبو کرد و بهش گفت:
بهتره منم با فی برگردم خونه و برای تدریس فردا آماده بشم !

و ییبو که دیگه چاره ای نداشت ، به آرامی سرشو تکون داد و گفت :
باشه ...

با رفتن جان و فی ، ییبو هم سوار اتومبیلش شد و به آپارتمانش برگشت !

البته همون شب بازم با جان تماس گرفت و برای مدتی طولانی باهاش صحبت کرد !

جان توی آتلیه بود که گوشیش زنگ خورد ، با دیدن اسم ییبو دست رنگیشو تمیز کرد و بلافاصله تماسشو جواب داد و برای مدتی طولانی باهم صحبت کردند!

در طی یکی دو روز بعدی ییبو به قولی که داده بود عمل کرد ، بیشتر وقتشو توی خونه گذروند و درس خوند و هر شب قبل از خواب با جان تماس گرفت و باهاش حرف زد و شب آخر بهش یادآوری کرد که برای عصر روز بعد بلیط گرفته و از جان خواست تا برای سفرشون آماده بشه !

و جان که هنوز در این مورد چیزی به مادر و فی نگفته بود، سرشو با تردید تکون داد و زیر لب جواب داد:
باشه ...
نگران نباش !

صبح روز بعد و سر میز صبحونه رو به مادر کرد و بهش گفت:
من...
من قراره با یکی از دوستام چند روزی به سفر برم!

مادر نیم نگاهی بهش کرد و زیر لب جواب داد:
بسیار خوب!
و بدون اینکه سوال دیگه ای ازش بپرسه سکوت کرد!

جان که انتظار بیشتری هم نداشت، با نگاهی غمگین به بشقابش خیره شد و بقیه ی صبحونه شو در سکوتی آزار دهنده تموم کرد!

بعد از این مکالمه ی کوتاه ناخوشایند، مادر از پشت میز بلند شد و رو پیشخدمت کرد و بهش گفت:
لطفا یه قهوه واسم بیار به اتاق کارم !

و بدون حرف دیگه ای از سالن غذاخوری بیرون رفت!

فِی که در تمام این مدت سکوت کرده بود، با رفتن مادر به طرف جان چرخید و با دیدن نگاه غمگینش لبخند کمرنگی زد و بهش گفت:
گاااا...
قراره کجا بری ؟!

جان که با شنیدن سوال فی به خودش اومده بود، سرشو به آرامی تکون داد و زیر لب جواب داد:
لویانگ !

فی با هیجان جواب داد:
خدای منننن!
راست میگی ؟!
میخوای با ییبو بری سفر ؟!

و جان با نگاهی غمگین سرشو تکون داد و زیر لب جواب داد:
هوووم ...
اما  این سفر بشدت منو نگران میکنه!

فی با تعجب نگاش کرد و ازش پرسید:
چ...چرا ؟!
نکنه خانواده اش ...

جان با تکون دادن سرش بلافاصله جواب داد:
اوه ...نهههه!
پدر بزرگ و مادر بزرگ ییبو از گرایشش خبر دارن و تاییدش کردن ...
حتی ... از اینکه ییبو با یه نفر قرار میزاره هم خبر دارن ، اما ...

Forbidden loveWhere stories live. Discover now