پارت ۳۳

582 193 222
                                    


____اعتراف____

مادر با دیدن نگاه مصمم جان به مبل کنار دیوار اشاره کرد و بهش گفت:
بشین ...
میشنوم حرفاتو!

جان به آرامی روی مبل نشست ، انگشتاشو توی هم گره زد و سرشو بالا آورد ، نگاهی به چهره آرام و خونسرد مادر انداخت و بهش گفت:
میخوام بدونم چه تصمیمی در مورد من و ییبو گرفتید؟!
همونطور که فهمیدید ما باهم رابطه داریم و چیزی که من ازتون میخوام ...
تایید این رابطه است!
میخوام شما اینو قبول کنید !
میخوام با هم بودن ما رو تایید کنید و اجازه بدید که ما با هم باشیم!

مادر با اَبروهای گره خورده به قیافه ی جان نگاه کرد و بعد از چند لحظه ازش پرسید:
برای ادامه این رابطه به اجازه من نیاز دارید ؟!

جان سرشو به آرامی تکون داد و جواب داد:
نه ...
حتی اگر شما مخالف این رابطه باشید ، بازم من هرگز ییبو رو رها نمیکنم، اما میخوام تایید شما رو هم داشته باشم!
و دلم میخواد شما هم با این مسئله موافقت کنید!

مادر برای چند لحظه سکوت کرد ، خودکار توی دستشو چرخوند و نگاهشو به برگه های زیر دستش دوخت و  جان با اضطراب به چهره آروم مادر نگاه کرد!

و بعد از گذشت چند دقیقه ی سخت و نفسگیر بالاخره مادر سرشو بالا برداشت و با آرامش جواب داد :
بسیار خوب...
من اجازه میدم تو با اون پسر باشی!
هیچوقت همچین رابطه ای رو تایید نمیکنم ،اما بهتون اجازه میدم تا با هم باشین!

و با دیدن نگاه مات جان با خونسردی تمام ادامه داد:
اما ...
برای ادامه این رابطه چند تا شرط مهم دارم!

جان که باورش نمیشد مادر به همین راحتی ییبو رو  قبول کرده باشه ، با تردید و ناباوری ازش پرسید :
واقعاً ؟!
قبول کردین؟!


مادر این بار سرشو به نشانه ی تایید حرف جان تکون داد و گفت:
درسته قبول کردم ، اما باید بدونی که این به معنای یه رابطه کاملاً آزاد و آشکار نیست...
و این اولین شرط منه !
یعنی تو نمیتونی اونو به عنوان پارتنرت ...
دوست پسرت...
یا به هر عنوانی اینجا بیاری...
نمیتونی جلوی هیچ کدوم از خدمه یا اعضای خانواده و یا حتی توی شرکت چیزی در این مورد بگی!
و من عمیقا امیدوارم که این شرطو رعایت کنی!
میدونی که من زحمت زیادی کشیدم تا این شرکتو سرپا نگه دارم ، بنابراین نمیخوام با همچنین چیزی موقعیتم به خطر بیفته !

جان که از شنیدن این حرف کمی دلخور شده بود، سرشو تکون داد و با عقب روندن بغض توی گلوش جواب داد:
میفهمم ...
خیالتون راحت باشه که هیچ وقت قرار نیست پامو توی اون شرکت بزارم و کسی قرار نیست از روابط شخصی من مطلع بشه!

مادر بعد از شنیدن این حرف سرشو تکون داد و گفت:  بسیار خوب...
و اما شرط دوم ...
از اونجایی که تو نمیخوای توی شرکت کار کنی و به هیچ وجه از کار خانوادگیمون حمایت نمیکنی ، من تصمیم دارم وصیت نامه جدیدی بنویسم و بخش زیادی از اموالمو به نام فی منتقل کنم!
دو سوم اموالم به خواهرت میرسه و
به این ترتیب فی وارث اصلی من خواهد بود!

Forbidden loveWhere stories live. Discover now