پارت ۵۳

628 134 311
                                    


______عشق ابدی _______

قبل از اینکه جان یا ییبو بتونن حرفی بزنن ، این هایکوان بود که با لبخند جلو رفت ، ییبو رو به گرمی در آغوش کشید و با دیدن نگاه شوکه ی خانم شیائو بهش گفت:
اجازه بدید تنها وارث قانونی سرپرستم ،
برادر کوچیکتر عزیزم ، وانگ ییبو رو به شما معرفی کنم خانم!

و ایشون هم ...!

و خانم شیائو که یه بار دیگه شوکه شده بود ، با نگاهی لرزان به طرفش چرخید و با صدایی پر از تردید ازش پرسید:
چی ... چی گفتید؟!

هایکوآن که درست کنار اون دو نفر وایستاده بود ، لبخند مطمعنی زد و با آرامشی بیشتر ادامه داد:
برادر کوچیکترم وانگ ییبو و همسرشون ...

و خانم شیائو که دیگه تحمل نداشت ، با عصبانیت حرفشو قطع کرد ، رو به جان کرد و بهش گفت:
تو اینجا چیکار میکنی؟! ...
وقتی خودتو از خونه ، زندگی و اموال من کنار کشیدی ، دیگه نباید اینجا باشی!

برای یه لحظه و با نیم نگاهی پر از نفرت به ییبو خیره شد و دوباره به طرف جان چرخید و با حرص بیشتری فریاد زد:
دست این پسرو بگیر و از خونه ی من برو بیرون...!

ییبو که تا همین جا هم به خاطر جان تحمل کرده و حرفی نزده بود ، با خشم یه قدم به جلو برداشت ، اما این جان بود که بلافاصله مچ دستشو چسبید و زیر لب التماس کرد:
بووووو!

و ییبو که از دیدن چهره ی آشفته و ناامید همسرش بشدت کلافه و عصبانی شده بود ، نفس کوتاهی گرفت ، سرجاش وایستاد و حرفی نزد!

خانم شیائو که هنوزم بشدت عصبانی بنظر میرسید، رو به جان کرد و با خشمی دوباره بهش توپید:
نشنیدی چی گفتم ...
از خونه ی من برو بیرووونننن!

و جان که دیگه تحمل نداشت ، دستشو از حصار انگشتای بلند ییبو رها کرد ، با یه قدم بهش نزدیک شد و با صدایی که سعی میکرد قوی و محکم باشه ، جواب داد:
شنیدم ... واضح و روشن !
اما متاسفم ... من اینکارو نمیکنم ...
چون اینجا از این به بعد خونه ی منه!

خانم شیائو که متوجه ی منظورش نشده بود، با پوزخندی پررنگ ازش پرسید:
خونه ی توووو؟!

و جان درحالیکه به چهره ی ترسیده و دستای لرزان خواهر کوچولوش که به دامن بلند سیاهرنگش چنگ شده بود نگاه میکرد ، نفس عمیقی گرفت و با صدایی مطمعنتر جواب داد:
بله ... خونه ی من!
از این به بعد این عمارت متعلق به منه و این شما هستید که در این خونه میهمان منید!

و با دیدن نگاه گیج و ناباور مادر ، لبخند غمگینی زد و ادامه داد:
و از اونجاییکه هیچوقت حرفای منو باور نکردید،
میتونید از وکیلتون بخوایید تا در موردش تحقیق کنه!
این عمارت و نیمی از سهام کمپانی ، سهم قانونی منه و به نام منه!

و خانم شیائو که کم کم متوجه منظورش شده بود، با قدمهایی لرزان به طرف دخترش چرخید و با دیدن نگاه ترسیده ای که بلافاصله ازش در رفته و به زمین خیره شد ، به طرفش رفت ...
یکی دو قدم بهش نزدیک شد و با صدایی لرزان ازش پرسید:
ای... اینجا ...چه خبره؟!
تو ... تو ...چی کار کردی؟!

Forbidden loveWhere stories live. Discover now