پارت ۳۲

525 198 144
                                    

ییبو هم بعد از اینکه جان رو پیاده کرد ، با وکیلش تماس گرفت و بهش خبر داد که تا نیم ساعت دیگه میرسه دفتر!

بعد از رسیدن به دفتر وکیلش و صحبتای مفصلی که با هم داشتند، با شرکت خانم شیائو تماس گرفت و به منشیش اطلاع داد که آماده دیدن خانم شیائو و بستن قرارداده!

و منشی بعد از نیم ساعت بهش خبر داد که خانم شیائو هم مایل هستند همین امروز شما رو ببیند!

ییبو با شنیدن این خبر وقتو تلف نکرد و بلافاصله  به همراه وکیلش به راه افتاد و خیلی زود به شرکت خانم شیائو رسید، البته در طی مسیر یه پیام واسه ی جان فرستاد و بهش خبر داد که کارش یکمی بیشتر طول میکشه اما سعی میکنه خودشو واسه ناهار برسونه خونه و ازش خواست تا برای خوردن نهار
باهم بیرون برن !

و جان بلافاصله جواب داد:
ایرادی نداره عزیزم ...
به کارت برس ...
منم دلم میخواد بمونم خونه و واست نهار بپزم ...
منتظرت هستم !

و ییبو که حالا خیالش راحتتر شده بود، با رسیدن به شرکت به همراه وکیلش سوار آسانسور شد و خیلی زود به دفتر خانم شیائو رسید!

با ورود به دفتر شرکت ، منشی خانم شیائو بلافاصله از جاش بلند شد، بهشون تعظیم کرد و گفت:
خوش آمدید قربان!
لطفا بفرمایید ...
خانم شیائو منتظر شما هستند!

و ییبو به همراه وکیلش وارد دفتر شد ، خانم شیائو که پشت میزش نشسته بود ، با دیدن  مرد میانسالی که همراه ییبو بود ، با مکث از جا بلند شد ، بهشون
روز بخیر و خوشامد گفت و با دست  بهشون اشاره کرد تا روی مبل راحتی بشینن و خودش در برابر  اون دو نفر نشست و منتظر شروع صحبت اونا شد!

وکیل ییبو، آقای شین بعد از معرفی اولیه رو به خانم شیائو کرد و بهش گفت:
از اونجایی که قبلاً آقای وانگ شرایط این قراردادو برای من توضیح دادند، من یه طرح پیش نویس اولیه برای این کار تنظیم کردم که اینجاست ...
بعد برگه های پیش نویس قرارداد رو از توی کیفش بیرون آورد ، دربرابر خانم شیائو قرار داد و ادامه داد:  لطفاً این پیش نویس رو مطالعه کنید و نظرتون رو بگید!


خانم شیائو به آرامی دستشو دراز کرد و برگه ها رو تحویل گرفت و شروع به مطالعه کرد ، اما هرچقدر که جلوتر میرفت، عصبانیتر و کلافه تر از قبل میشد!

فکر نمیکرد اون پسر جوون همچین کاری بکنه و از اینکه توی همچین شرایطی قرار گرفته بود، کاملا ناراضی بنظر میرسید !

با خوندن شرایط مد نظر ییبو دیگه نتونست تحمل کنه و درحالیکه به برگه های توی دستش خیره شده بود، با اخم ازش پرسید:
منظورتون از این بند چیه ؟!
تقسیم سود حاصل از سرمایه گذاری ...
اونم به مدت دو سال تمام ...؟!

و با خوندن بند بعدی با نگاهی شوکه بهش خیره شد و با صدایی که ناخواسته بالاتر رفته بود ، اعتراض کرد:
ای... این دیگه چیه؟!
واریز سود حاصل به حساب آقای شیائو جان؟!
چرا ...
چرا باید این کارو بکنم ؟!


Forbidden loveOù les histoires vivent. Découvrez maintenant