20_جادوی مَماخ
ووت و کامنت یادتون نره.
━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━
با باز شدن در زیر زمین مقدار زیادی خاک بلند میشه و منو ب سرفه میندازه. آستینمو جلو دهنم فشار میدم.
چراغ نفتی رو دست هکتور میدم و اون تو فضای تاریک و خاک گرفته گم میشه.
بعد کمی گشت و گذار با دوچرخه قدیمی بیرون میاد. گفته بود ممکنه پنچر باشه برای همین تلمبه رو با خودم آوردم.
سر لوله تلمبه رو ب سوراخ فشار میدم باد با فشار وارد چرخ پنچر میشه. ولی خیلی زود خالی میکنه.
+( اون جوری باد نمیشه. باید محکم تر تلمبه بزنی. بکش کنار جون نداری بچه بند انگشتی.)
مرد بزرگتر آستین های بلوزش رو بالا میده و با قدرت تلمبه میزنه.#منحرف_نباشید:/
همونطور که انتظار داشتم بازم بعد خالی کرد.
دست ب سینه و حق ب جانب میگم:{حالا کی جون نداره بابا بزرگ؟}
نگاه چپی بهم میندازم و نور خورشید چشمای کهرباییش رو درخشان تر از همیشه میکنه.
بلد میشه و دستاشو پشت شلوارش میماله.
+( لاستیکش سوراخه کارش با تلمبه زدن راه نمیوفته. باید ببرمش دوچرخه سازی. )
غر میزنم:{ با شلوارت دست هاتو پاک نکن بابا بزرگ. لباساتو کثیف میکنی. بیا این دستمالو بگیر.}
با دستمال من سیاهی دستشو پاک میکنم.با لبو لوچه آویزون ب دوچرخه خیره میشم.
+(اونجوری نگاه نکن بچه ، برات درستش میکنم. )دستشو لای فرفریامو میبره و بهمشون میریزه.
-{نکن تازه حالتشون دادم؛ دوچرخه رو کی درست میکنی ؟}+( وقت گل نی.)
-{ پس درستش نمیکنی.}
به درخت تکیه میده و میگه:(انقد عجول نباش ببعی.)
دستمو سمت یکی از نارنگی های سبز درخت میبرم و میپرسم:{ پس کی میرس؟}
دستی ب ته ریشش میکشه و جواب میده:( درخت هکتور نیست که خودش تصمیم بگیره کی کارا رو انجام بده. میوه دادن زمان داره. همین طور ک نیمه دوم سال برای دوچرخه سواری مناسب نیست.)
پوفف میکشم و میگم:{ به من درس زندگی نده جناب سالزمن. نارنگی و دوچرخه سالم بده.}
سرشو با حالت تاسف تکون میده.
+( هنوز کالن ولی شاید بتونم چند تا نو رس پیدا کنم.)روی چند تا نارنگی دست میکشه و متفکر ب درخت خیره میشه. در نهایت یدونه کوچولو موچولو رو از درخت میکنه و ت دستم میزاره.
تند تند پوستشو با دست میکنم و بوی ترش و ملسش رو با لذت ب ریه میکشم.
با لذت ی تیکه از نارنگی رو ت دهنم جا میدم. مزه ترشش ت دهنم پخش میشه و صورتمو جمع میکنه.