37:ملکه

15 4 0
                                    

37_ملکه

ووت و کامنت یادتون نره

━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━
-( مثل فرشته ها شدی.)
بدون نگاه کردن ب مرد چشم آبی همچنان خودمو ت آینه برانداز می‌کنم.

+{درست میگی هارلی. من یه فرشته ام ولی یه الهه شیطانی. یه فرشته طرد شده ک به رو زمین افتاد و ببین شیاطینی انسان نما تغییر. کرد.}

لباس اشرافی رو بالا پایین می‌کنم و به خودم تو آینه احترام میزارم.

-( ملکه عاشقت میشه.)

با نیم تاج ظریف الماس نشان رو سرم ور میرم‌ و می‌گم:{ برام مهم نیست چه احساسی بهم پیدا می‌کنه. من به چیزی که به خاطرش به اون خوک چاق تعظیم می‌کنم اهمیت میدم. }

دستاشو تو جیب های شلوارش فرو می‌بره می‌پرسه:
( و چرا بهش تعظیم می‌کنی؟)

سمتش بر میگردم و دامن بلند لباسم دورم چرخ می‌خوره.
+{قدرتش ک قراره مال من بشه.}

دستمو جلو میارم تا ببوسه.
خم میشه و روی انگشت های تو دستکش حریر ام بوسه میزنه.

.
.
.

درشکه رو به روی قصر ملکه متوقف میشه. بادبزنم رو می‌بندم دامن لباسم رو جمع می‌کنم.
دربان در رو برام باز می‌کنه و دستشو جلو میاره و تا کمکی بهم کرده باشه.

با غروری ک حتی از پلک زدن هامم شره میکنه دستش رو پس میزنم و خودم به تنهایی پیاده میشم.

سرباز ها در رو برام باز میکنند پس از طی کردن مسافتی از باغ به در بزرگ قصر میرسم.

مرد خدمتکار با احترام منو به داخل راهنمایی می‌کنه. چلچراغ ها های زرین ، ستون های یشمی ، نقاشیهای مینیاتوری روی سقط بزرگ قصر بی نهایت چشم نواز اند. اما من به روی خودمم نمیارم و همچنان بی تفاوت دنبال مرد حرکت می‌کنم.

خدمه ای ک از کنارشون رد میشم با دهن هایی باز مونده و چشم هایی اندازه در قابلمه به جواهراتی بی شماری ک به خودم آویزون کردم چشم دوخته اند.

با چشم های آرایش کرده ام نیم نگاه غرور آمیزی به دختر خدمتکار میندازم ک دست و پاشو گم می‌کنه و تا کمر خم میشه.

پوزخندی از لب های سرخ ام نثارش می‌کنم و باد بزن رو بالا تر میگیرم.

راه رفتن با این کفش های پاشنه بلند و ظریف واقعاً سخت و ملال اوره. اما خیلی زود ب باغ پشت عمارت میرسیم و این عذاب ب سر می‌رسه.

ملکه چاق روی یکی از دو صندلی های میز وسط باغ نشسته با چشم های گشنه اش یه کیک رو میز زل زده.

وقتی متوجه حضورم میشه به احترامم می ایسته و منم در برابرش تعظیم می‌کنم.

زن جوان با لبخندی لپ های سرخش رو به نمایش گذاشته باهام احوال پرسی می‌کنه و منم گرم جوابشو میدم.

𝑾𝒉𝒊𝒔𝒑𝒆𝒓 𝒐𝒇 𝑫𝒆𝒂𝒕𝒉Onde histórias criam vida. Descubra agora