3: کی بهتر رو مخم پیاده روی می‌کنه?

117 17 10
                                    

3_کی بهتر رو رو مخم پیاده روی میکنه ؟

ووت و کامنت یادتون نره.

━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━

از تحمل ناهار با سالزمن ها هرچقدر هم ک سخت بود چیزای خوبی دست گیرم شد .

مثلا اسم کامل پسر هیز چشم آبی ، جیمز راسله. جیمز علاوه بر چشم چرون بودن ، ی منحرف عوضی هم هست .
چون وقتی سرخدمتکار خونه ژاکلین مشغول خدمات دادن بود . ب وضوح دیدم ک باسن‌ زن جوان رو لمس کرد . خدمتکار بیچاره صورتش مثل گوجه فرنگی قرمز شد، اما از ترس اخراج شدن ، جیک نزد .

چیزای  هم از زندگی مشترک قبلی ایزابلا فهمیدم. با شوهر سابقش ک تاجر ابریشم بود تو  Kabuna/کابونا¹ زندگی می‌کردن.

حدود 5 سال پیش تو راه کالافونا تا کابونا توسط ی مشت راهزن کشته میشه و هیچوقت ب خونه بر نمی گرده. اینجوری میشه ک همه ثروتش دست ایزابلا میوفته .

در کل تایم ناهار دهن نامادری وراجم در حال جنبیدن بود .
یک لحظه خفه خون نمی‌گرفت تا بفهمم دارم چی کوفت می‌کنم.

موقع صرف عصرانه بود ک پدر از سفر برگشت .

من روی مبل سلطنتی نشستم و دارم قهوه مو مزه مزه می‌کنم .

پدر حسابی با جیمز و هکتور گرم گرفته .

چند باری متوجه نگاه سنگین ایزابل روم میشم چشمم ک بهش میوفته نگاهش و ازم می دزده .

•( بگو ببینم مرد جوان چند سالته؟ )
بابا درحالی ک دستشو روی شونه جیمز گذاشته می‌پرسه .

جیمز راسل با لبخندی ک گشاد تر ازین نمیشد جواب میده:( 20 سال سن دارم و برادرم هکتور 23 سالشه.)

پدر سیبیلشو تاب میده و میگه :(اومم پس برای خودتون مردی شدید. )

نگاه محبت آمیزی ب ایزابلا میندازه و ادامه  میده. :( اگر بانو زیبا من مایل باشن . میتونم هکتور رو معاون مالیم تو شرکت کنم. )

ایزابل با ناز ، پشت چشمی نازک می‌کنه و می‌گه:( اوه .. این کار سخاوتمندانه ایه از لطفت ممنونم رابرت.)

وات ِد فاخ؟ الان بابا رو ب اسم کوچیک صدا زد ؟

پدر :( کار بزرگی نکردم عزیز دلم.)
دابل فاخ  ، عزیز دلم ؟

گوش هام گر میگره و ناخن هامو کف دستم فشار میدم   برای اینکه خودمو کنترل کنم گوشه لبمو می گزم .

اون پیرمرد حتی نمی‌دونه چشم من چ رنگیه.  بعد اون زنیکه رو عزیز دلش خطاب میکنه ؟

میبینم ک جیمز نامحسوس پوزخند میزنه. هکتور پوکر فیس طوری نگاه میکنه ک انگار این ی نمایش مضحکه.

ب محض رسیدن ب اتاق میپرم رو تختم‌.

اشک های داغ و شور روی پوست تب دارم تند تند لیز میخورن . هق هق هام بهم امون تنفس کشیدن نمیدن . اولین باره ک گریه آرومم نمیکنه.

یادم نمیاد کی خوابم برد ولی وقتی بیدار شدم سردرد وحشتناکی ، داشت مغزمو می‌شکافت .

چشمام سرخ شده و عفونت کرده . حتی صوتمم گل انداخته. حس میکنم تب دارم .

━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━

شاید اگر خودم شخصا ت داستان بودم ت قهوه همشون سیانور  میریختم!

1_از اسم شهرا گیج نشید کم کم خودتون یاد می‌گیرید.

۞⃟هیشکی باکره نمی میره ، زندگی دست آخر همه رو میگاد ツ

𝑾𝒉𝒊𝒔𝒑𝒆𝒓 𝒐𝒇 𝑫𝒆𝒂𝒕𝒉Место, где живут истории. Откройте их для себя