25_شهر شب
ووت و کامنت یادتون نره.
━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━
+{ بهت اعتماد میکنم. ولی اگر بزنی زیرش پدرتو در میارم.}
لبخند محوی رو لبش میشینه.-( لباس گرم بپوش بریم بیرون.)
+{ آخ جون.}
تند و تند ب سمت اوتاقم میدوم.حتی یادم نمیاد آخرین بار کی عمارت رو ترک کردم. فک کنم قبل رفتن دن بود.
خز های دور پالتوم و نرمی داخلش بهم حس خوبی میده.
فرفریامو تو کلاه مشکی فرو میکنم ولی ی خوردش بیرون میمونه.بدو بدو از پله ها ب سمت در ورودی هجوم میارم.
پالتو قهوهای گرون قیمت حسابی ب تن مرد بزرگتر نشسته. کلاهش رو سرش گذاشته و داره و بوت های مردانه مشکیشو پاش میکنه.
بعد اینکه چکمه های سبزمو پوشیدم از خونه بیرون زدیم.Runaway by AURORA
بوی خاک نم خورده ، صدای چک چک بارون و قطراتی ک با لطافت از برگ های سبز درختان سر میخورن.
خیابونی های شهر حسابی خلوته. از زیر چتری ک هکتور بالای سر جفتمون گرفته بیرون میرم و تو چاله پر از آب می پرم.
داخل کفش هام خیس شدن و بارون رو صورتم بوسه میزنه.-(هی بیا زیر چتر ، سرما میخوری!)
بلند بلند ب حرفش میخندم و جواب میدم:
{ ب چترت نیازی ندارم مستر سالزمن. آسمون سقف خونه منه.}دور خودم میچرخم ،ب چاله های آب لگد میزنم ، برگ های زرد و خیس و لگد میکنم و بلند بلند میخندم. خزیدن آب داخل روزنه های لباسم و قلقلکی که باخودش به همراه میاره.
هکتور ب دیونه بازی هام میخنده و گاهی وقتا غر میزنه ک ممکنه سرما بخورم.
حالا تموم تنم خیس خیس شده و باد سرد تنمو ب لرزه میندازن. دست های سردمو ها میکنم.
زیر چتر هکتور میخزم و اون باز غر میزنه.+{ شبیه مامانا غرغر میکنی.}
ب حرف خودم میخندم.-( آره چون تو هم مثل پسر بچه ها رفتار میکنی.)
فکم از سرما میلرزه و عطسه میکنم.
با ناباوری میگه:(نه نه حق نداری سرما بخوری.)دست سردمو بین دست گرمش میگیره و ب سمت کتاب خونه میبره. در قهوه ای رنگ رو باز میکنه منو ب فضای گرم کتاب خونه هل میده.
+{ وییی ... اینجا چقد قشنگه.}
فضای دنج با هارمونی قهوهای رنگش بهم حس امنیت میده.ب کمک هکتور پالتومو در میارم و مال اونو میپوشم. پالتوش انقدر گرمه که ادم فک میکنه از زیر آفتاب تابستون برش داشتن! کلاهمو از سرم میکنه و فرفری های خیسم بیرون میریزه.