44_ تجدید دیدار خانوادگی
ووت و کامنت یادتون نره.
━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━
چشم عسلی با دقت و کمی کلافگی داره با کروات من ور میره تا بهترین حالت رو بسازه. اخم ظریفی در اثر تمرکز بالا رو صورتش نقش بسته. لب پایینش بین دندون هاش گیر افتاده و بد جوری وسوسه انگیز ب نظر میرسه.بلاخره انتظار طولانی من به پایان میرسه و مرد مو بور رو به روم با لبخند و غرور اعلام میکنه:( تموم شد.)
سرمو جلو میبرم و بوسه ناگهانی و سریعی رو لبش میکارم.
_( قابلی نداشت.)
کتم رو صاف میکنم و میپرسم:
{ آیا من جذاب ترین مردی ک تا به حال به عمرت دیدی نیستم هکتور سالزمن؟ }با حالت کلیشه ای میگه:
( این مرد جذاب همان سواری است ک در باران قلب منو با خودش برد. ولی الان به مراسمی میرود تا دختران اشراف را اغوا کند و آنان برای به دست آوردن اش دست به کشیدن گیس های هم بزنند. )
دستشو رو پیشونیش میزاره و آه میکشه.بلند بلند به خل بازیاش میخندم و میگم:
{مرد خل و چل چشم عسلی تو هر روز منو به خاطر انتخاب ام مطمئن میکنی.}نگاهمو به سمت حلقه تو دستم سوق میدم.
.
.
.نگاه مغروری به لباس های فاخر ، زیورآلات گرون قیمت ام میندازم. چشم های سبز آرایش شده ام تو آینه ابهتی برای خرد کردن سنگ داره.
وقتشه ب اون مراسم تولد احمقانه برم.
راهم تا کابونا طولانی تر و خسته کننده تر از چیزی شد ک فکرشو میکردم. به خصوص اینکه ویل همراهم نبود. فک کنم راستی راستی عاشق اون مرد چشم آبی کوتوله شدم.
میتونستم این مسیر و با قطار طی کنم و انقدر مشقت نکشم. پس چرا لجبازانه درشکه رو انتخاب کردم؟
در های درشکه باز میشه و با چاله که چه عرض کنم دریاچه جلو پام رو به میشم.
نگاهی به دربان درشکه میندازم و بهش میتوپم:
{انتظار نداری ک بانوت تو همچین آب کثیفی قدم بزاره ؟ پس من برا چی شما بدرد نخور ها رو استخدام کردم. خم شو.}مرد ابراز تأسف میکنه و چهار دست توی چاله آب میشینه. پامو رو کمرش میزارم با کمک دست دراز شده دراز شده درشکه چی پیاده میشم. کت و شلوار مرد دربان درشکه به طور کامل گلی شده.
پوزخندمو سمتش پرتاب میکنم و با غرور هر چه تمام تر سمت عمارت میرم.
اگر فقط یه دلیل برای کناره گیری از قدرت داشته باشیم همین خوش و بش های چاپلوسانه با اشراف زاده های از کون فیل افتاده است. اون مرد های احمق با اون کلاه گیس های تمسخر آمیزشون حتی خبر ندارند چقدر مضحک به نظر می رسند.
![](https://img.wattpad.com/cover/286415790-288-k523032.jpg)