50_پذیرش
ووت و کامنت یادتون نره
━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━
^( باشه عزیزم. من یه در مخفی از پشت باغ میشناسم بیا فرار کنیم.)
تحملم رو ازدست میدم و از تونل های تنگ و خفه کننده بیرون میرم. قدم هام به دیویدن تبدیل میشن و سریعتر از چیزی ک فکر میکردم از پله های دریچه بالا میرم. گمبل دستم رو میگره و کمکم میکنه.
مرد با تعجب میپرسه:( خانم حالتون خوبه؟)
اشک هامو پس میزنم و جواب میدم:{ خوب میشم.}
صدای جیغ مریدا لبخند به لبم میاره.
خودمون رو به سرعت به در پشتی میرسونیم.
دوتا از مرد های گردن کلفت مریدا و ویلی رو گرفتن.-{ به مهمونی خوش اومدین عزیزان. آقای گمبل. لطفاً دوستان رو به زیر زمین راهنمایی کن. }
ویل بلند بلند فوحش میده و مریدا سعی میکنه با جیغ کشیدن خودشون آزاد کنه.
کیف اسناد رو از دست ویل بیرون میکشم. ابرو هامو بالا میندازه و با لبخند میگم:{ این مال منه ویلیام.}
از حرکات احمقانه شون خنده ام میگیره.
گمبل و نورچه هاش دو خائن رو کت بسته تو زیر زمین پرت میکنه.
خیلی خوب یادمه یه زمانی ایزابلا منو ماه ها اینجا رها کرد بود.-{ آقای گمبل سیگار داری؟}
مرد بسته سیگار رو جلوم میگیره. یه نخ رو بین لبهام میزارم. با کبریت برام روشنش میکنه.
-{ کارت خوب بود. فعلا بیرون باش صدات میکنم. }
در آهنی رو پشت سرم میبنده و بیرون میره.
و از پله ها پایین میرم پ عمیق از سیگار کام میگیرم.
با دهن های بسته و چشم هایی حراسان منو تماشا میکنند.
ویل با تلاش های بسیار سعی میکنه مچ هاشو از طناب آزاد کنه. مریدا هم زار زار گریه میکنه.
روی صندلی آهنی میشیم و پامو رو پام میندازم.
سیگارو بین دو انگشت میگیرم و دود سفید رو از لبهام بیرون میفرستم.
-{راستشو بخواین این قرار بود یه گوشمالی ساده باشه. بعد یه سوال از هر کدومتون میخواستم بزارم ک برید حالا یه چک و لگد هم بیشتر.
سنجاقک کوچکم بهم یاد هیچی رو نمیشه به زور نگه داشت. وگرنه زیبایی شو از دست میده. }
چشم هامو میمالم و به کیف بغل پام اشاره میکنم:
{ اما این اسناد همه معادله رو عوض کرد. دیگه یه خیانت ساده نیست. تو میخوای منو و کل زندگیمو به فاک اعلا بدی. من اینهمه سال پاره دو عالم نشدم ک به خاطر رابطه احمقانه شما دوتا به گا سگ برم.}