39_شیطانی سفید
ووت و کامنت یادتون نره.
━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━
آینه تمیز و بدون لک دو تا چشم خالی به سبزی یشم تو خودش داره ک منو نگاه میکنند. حالت لب هام ، خطر اخم کک و مک های بسیار ناچیز رو بیبی و گونه هام. همشون نشون میدن نسبت ب گذشته بالغ تر شدم.
ژاکلین پشت سرم ایستاده و داره موهامو برام شونه میکشه.+(خانم نگاه کنید یه تار موی سفید دیگه.)
مدتیه متوجه چند تاره موی نقره ای بین آبشار بلوطی رنگ موهام شدم.
درسته ک بالغ شدم ولی نه اونقدر ک موهام سفید بشه. لعنتی من هنوز تو دهه بیست سالگی عمرم سیر میکنم. این شدیداً منو خشمگین میکنه.
به یک باره موهای پشت سرم به سختی کشیده میشم و از درد صورتم چین میوفته. مقدار زیادی آتش ت رگهام میخزه و کنترلمو از دستم میدم.
+( متاسفم خانم موهاتون گره داشت…)
شونه رو از دست ژاکلین میکشم و با پشت چوبی اش ب ضرب ب سرش میکوبم.
زن روی زمین پرت میشه از درد سرش ناله میکنه. هنوز به نظر نمیاد دلم خنک شده باشه. دست میندازه موهاشو میکشم و خیسی خون رو حس میکنم.
-{ حالا ت هم خشم منو حس میکنی.}
+( خواهش می کنم خانم. تقصیر من نبود. موهاتو گره…)
-{ دهنتو ببند سگ کثیف. ت اینجا فقط ی رعیت بی اصل و نسبی.}
کله ژاکلین رو رها میکنم. با انزجار دست خونی مو به لباسش میمالم.
انتظار میره با دیدن خون احساس ندامت و پشیمانی کرده باشم ولی من ، از آزار دادن اون زن خوشم اومد و این ترسناکه.
.
.
.+{ آچا خواهرم قراره به یه هیولا تبدیل بشه و منم هیچ کاری از دستم بر نمیاد. تازه قضیه فقط این نیست. اگر همین طور ب شیطان صفت بودن ادامه بده اون خواهرمو میکشه. من همه چی رو دیدم آچا. پس انقدر بی خیال بهم خیره نشو مغرور خان.}
به نظر نمیاد حرف های من تاثیری رو قیافه بی حوصله آچا گذاشته باشه. چون درست مثل پنج دقیقه پیش رو مبل قهوه ای رنگ پهن شده و همچنان چص مثقال قهوه بدون شکرش رو مزه مزه میکنه.
قیافه قرمز شدن منو از خشم ک میبینه خودشو جمع و جور میکنه و میگه:
( اول اینکه ت هنوز پیشگویی رو کامل نکردی جناب لسان الغیب پس نمیدونی دقیقا اونجا چه اتفاقی می افته. دوم اینکه همش قراره ت آینده اتفاق بیفته و آینده هنوز نیومده پس بتمرگ سر جات و انقدر بال بال نزن بچه.در ضمن چطور میخوای آینده رو عوض کنی؟ میخای بری به خواهرت بگی لطفاً به شیطان سفید تبدیل نشو. اونم بهت میگه چشم! اصلا منتظر بودم تو بهم بگی.)