24: اعتماد

23 6 0
                                    

24_ اعتماد

ووت و کامنت یادتون نره.
━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━
{من از روزی میترسم ک بین اون دوتا چیزی بیشتر از دوستی اتفاق بیفته.

اگر اون مار خوش خط و خال توانسته نفرت تو چشم های هری رو ب اعتماد و دوستی مبدل کنه. چرا نتونه احساسش رو ب عشق تغییر بده؟ من از فریب اون مرد می‌ترسم.

حاضر نیستم ببینم روزی برادرم رو با چشم های خالی و بهت زده از حقیقت ، ببینم. باید بهش میگفتم تا نیرنگ افعی رو بشه. ولی ناتوان تر از هر وقت دیگه بودم. زیبای من کاش بدونی "باید یا رنج نکشیدن را انتخاب کرد ، یا دوست نداشتن¹"}

سارا آلن 4 اکتبر 1874

1_مارسل پروست

دود سفید پیپ بین لبهاش ، صورتش رو تار تر نشون میده.
وقتی پاشو رو پاش میندازه بوت های قهوه‌ای تمیزش بیشتر ب چشمم میاد.

+( وقتی 16 سالم بود پدرم بهت گفت یا باید هوو خواهرم ولیحا ، زن سلطان بنی شائد بشم و مثل ی دستگاه شهود و بچه کشی ت کاخ سلطان زندگی کنم. یا باید شمشیر دستم بگیرم و برم میدان جنگ.)

تلخی حرفاش تاثیری رو بی حسی صداش نداشت. چشمای مشکیش مثل چاه سیاهی ب پنجره کافه دوخته شدند.

+( فک می‌کنی چی کار کردم؟ سه هفته بعد من ت یه مبارزه تن ب تن اولینم رو کشتم. وقتی ب خودم اومدم مثل همه دختر های شونزده ساله،  با دیدن چاقو خونی تو دستم تن تیکه پاره شده حریفم گریه کردم. برادر بزرگترم دو تا خوابوند زیر گوشم تا یاد بگیرم حق ندارم تسلیم احساساتم بشم. یادم انداخت من فقط دوتا انتخاب داشتم و تن تیکه تیکه جوان بین دستام انتخاب خودم بوده.)

چشمای تیزش روی من میوفتن.

+( نمیتونی دو انتخاب رو باهم داشته باشی سارا آلن. در غیر این صورت بگای سگ میری.)

قهومو بو می‌کشم و جواب میدم:{باشه جادوی سیاه تعطیل اصلا  هرچی تو بگی رو انجام میدم.}
لبخند میزنم تا دروغم واقعی تر ب نظر برسه. 

با تکون دادن سر رضایتش رو اعلام می‌کنه اما نگاه بی حسش رنگی عوض نمی‌کنند. گاهی اوقات حس میکنم اون زن روحی در بدن نداره.

-{تو واقعاً توی آخرین جنگت مردی؟ ببنم روحی تو تنت داری؟}

کامی از پیپ میگیره و جواب میده:( نمیدونم.)
جوابش کاملا بی حوصلست. اخم هام ناخداگاه از این همه بی توجهی تو هم میره.

-{انگاری کل دنیا برات ب نمایش مضحکه.}

+(هر تصمیمی هم بگیری آخرین پرده این نمایش رو حفظم. تنها جذابیتش برام اینه ک میخام بدونم تو و اون فرفری  چ انتخابی می‌کنید. )

-{حالتو نمی‌فهمم.}
گنگ نگاهش میکنم و منتظر جوابش میشم.

-( من خیلی خستم ، همین. آدما شیفته جاودانگی ان. ولی از من به تو نصیحت، بعد یه مدت همه چی تکراری میشه.)

𝑾𝒉𝒊𝒔𝒑𝒆𝒓 𝒐𝒇 𝑫𝒆𝒂𝒕𝒉Onde histórias criam vida. Descubra agora