47_ خشم
ووت و کامت یادتون نره.
━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━
Through The Eyes Of A Child
+( سارا؟ چرا گریه میکنی؟)
توی باغ مرکبات خونه هکتور سالزمن نشستیم. یشمی براق چشم هاشو با دقت نگاه میکنم و جواب میدم:
{ چون تو رو از دست دادم. چون دیگه نمیبینم تو رو. چون به همین زودی دلم برات تنگ شده.}
نور طلایی از لابه لای شاخه های سبز نفوذ کرده و رو صورتش نشسته.
+( و شاید به خاطر اینکه عذاب وجدان داری.)
خون از شقیقه و گوش هاش جاری میشه. دوباره صورتش پر از زخم شده و رنگ پریده به نظر میاد.
-{ آره. عذاب وجدان دارم. بَدَم دارم. قراره تا آخر عمرم هر روز صبح ک بیدار میشم تا شب خودمو هزاران بار محاکمه کنم. ولی امید دارم این شکنجه باعث بشه ک بتونی منو ببخشی.}
قسمتی از موهام جلو چشمم میاد.
انگشت هاش موهامو پشت گوش میندازه.از جاش بلند میشه و به طرف جایی از باغ میره ک پر از گل های آفتاب گردونه.
چشم های عسلی هکتور وسط اون همه رنگ زرد میدرخشه.
مثل اون شب مهمونی کمی دور تر از ما منتظر هری نشسته.این بار داره واسه همیشه ازم میگیرتش.
با بلند ترین صدای هنجره ام فریاد میکشم:
{ من همیشه دلتنگت میمونم. حتی اگر دیگه اینجا نباشی. }.
.
.چشم هامو باز میکنم. نه درختان پرتقال هست نه گل های آفتاب گردون. فقط سقف سفید اوتاقمه. فکر کنم تو خواب گریه کردم. چون گوشه های چشمم خیس شده.
با کرخی تخت رو ترک میکنم.
دم دست ترین لباسم رو میپوشم بر خلاف سارا آلن شسته رفته گذشته اوتاق رو ترک میکنم.
پاهای لختم رو پله های مرمرین عمارت میشینه. این درست نیست ک من داغ دارم و صدای خنده های مریدا و ویل از سالن غذاخوری میاد.
خشم درون رگ هاک میپیچه. به در سالن تکیه میدم و با پوزخند معنا داری میگم:
{ اگر چیز خنده داری هست ب منم بگین بخندم.}سر هاشون رو مثل شتر مرغ به سرعت میچرخونن و لبخند هاشون خشک میشه.
در جواب صبح بخیر فقط سر تکون میدم.
+( سارا عزیزم سر و وضعت خیلی نامرتب ب نظر میرسه.)
الان این کوتوله چشم و ابرو شکلاتی داره از من ایراد میگیره؟