30:حقیقت های نگفته

11 4 0
                                    

30_ حقیقت های نگفته.

ووت و کامنت یادتون نره.

━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━

صدای کوبیده شدن در خونه سرسام آوره. انگاری یکی میخاد پاشنه رو از جاش بکنه. پله هارو دو تا یکی می‌کنم و فریاد میزنم:{کیه؟}

صدا ها متوقف میشن. با خشم در رو باز می‌کنم ولی هیچکس پشت در نیست‌. آخه کدوم احمق مردم آزاری ساعت هفت صبح تصمیم میگیره چهار چوب در خونه رو پایین بیاره؟

با خستگی دستمو لای موهام میبرم و در رو هل میدم. چشمم ب کارت قرمز روی زمین میوفته.

خم میشم تا کارت ر‌و بردارم .

روش با خط درشتی نوشته:(پنج بعد از ظهر کافه گلخونه خیابان ویکتوریا تنها بیا.  سارا آلن.)

مشخصا سارا نمی‌خواست هکتور از این قرار مخفی با خبر بشه. وگرنه چ دلیلی داره منو هفت صبح بیدار کنه؟ یعنی باید برم؟

در رو ناخواسته می‌کوبم و با خستگی ب اوتاقم میرم.
خواب از سرم پریده. سراغ نامه هایی میرم ک تموم این مدت از طرف دنیل فرستاده شدن و بی پاسخ مونده.

-( سلام هری ؟ چطوری فرفریم؟

دل تو دلم نیست تعطیلات کریسمس شروع بشه. راستی ماما گفت قرار نیست به کابونا برگرده. اینجا ی خونه پیدا کردم. با اجاره کم و های جمع و جور. انگار برا من سینگل ساختنش. جات خالی پسر. اینجا کریسمس ی رنگ و بوی دیگه داره. از همین الان خیابان ها تزیین شدن و مردم تو تکاپو افتادن. منتظرم نامه هاتم.)

نامه رو مچاله می‌کنم و تو سطح زباله زیر میز تحریر میندازم.
نامه بعدی رو باز میکنم.

-( کریسمس مبارک هارولد استون. یادم هست ک دو هفته نامه ندادی پسر. حالا کی بد قول تره؟ راستی بلاخره مخ لوسی رو زدم. قرار بود فقط دوست باشیم. ولی قلب من برا ی دوست انقد تند نمیتپه. پس بهش پیشنهاد دادم. اونم درست روز بعد کریسمس زنگ در خونمون رو ب صدا در آورد و با کوبیدن لب هاش ب لب هام رضایتش رو اعلام کرد. اوه فاک این چ کوفتیه دارم برا ی بچه می‌نویسم؟ ببخشید احساساتم از دستم در رفت.

مراقب خودت باش فرفری. نامه یادت نره.)

بلاخره بعد چند روز لبخند ب لب هام میاد.

نامه بعدی رو باز می‌کنم:
( هری دارم نگران میشم. ن جواب تلگراف ها رو میدی ن  نامه هامو. هکتور هم ک مشخصاً داره منو می‌پیچونه. فقط بهم گفته ک اوضاع روحیت خوب نیست و نیاز داری تنها باشی. باید بهم نامه بدی یا تلگراف بزنی. چ بلایی سرت اومده؟ نکنه کسی اذیتت کرده؟ هکتور گفت با اون هم حرف نمی‌زنی. می‌خوای بیام کابونا؟)

ببخشید ک تورم اذیتت کردم دن.

-( هارولد استون این نگرانی داره منو می‌کشه. لعنت بهت چ بلایی سرت اومده؟ چرا هکتور هم جواب نمیده؟ اونجا داره چه اتفاقی میوفته؟ ترو خدا جواب بده منو ماما از نگرانی مردیم. )

𝑾𝒉𝒊𝒔𝒑𝒆𝒓 𝒐𝒇 𝑫𝒆𝒂𝒕𝒉حيث تعيش القصص. اكتشف الآن