8_ سرخی جنون آخرین راه نجات
ووت و کامنت یادتون نره.
━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━
اگر تارخ تولدمو بپرسن ، از روزی ک برا اولین بار هوای سمی این دنیا رو تنفس کردم حرف نمیزنم . روز تولدم توی شانزدهمین سال از زندگی منزجر کننده ام بود .
از خاکستر دختری ک پیکر آرزو ها و امید هاشو ب آتش کشیدید ، آینه هادس متولد شد .
سارا آلن
.
.
.صداهای نامفهوم رو میشنوم اما قدرت پاسخ دادن ندارم . انگاری اعضای بدنم مال خودم نیست .
+(جیمز پسره احمق ، چ بلایی سرش آوردی ؟ داره تو تب میسوزه .)
_ ( بی خیال مامان ، این فقط ی حال کوچولو بود . فک نمیکردم انقد بی جنبه باشه . الآنم داره خودشو لوس میکنه وگرنه ... )
+( اون دهن بی خاصیتتو ببند . اگر بلایی سرش بیاد نابود میشیم . همه نقشه هامون ب فاک اعلا میره . فهمیدی توله سگ هورنی ؟)
.
.
.چشمای سنگینمو باز میکنم .
سعی میکنم تن خشک شدمو حرکت بدم . درد توی کمر و پایین تنم میپیچه .
دیشب ، تجاوز ، بی هوش شدم ، پچ پچ های بالا سرم .
بهت زده ب سقف خیره میشم . اگر این ی کابوسه چرا انقدر واقعی ب نظر میاد؟
شکستن چیزی رو درونم حس میکنم ک از خورد شدن تک تک استخوان هام درد ناک تره.
مثلث خشم ، انتقام ، درد تنها چیز هایین ک تو سرم میچرخه.
در اوتاق باز میشه . سریع چشمامو میبندم .
خدمتکار سینی غذا رو روی میز میره و بیرون میره . عطر خوش سوپ ت اتاق میپچه .
دلم از گرسنگی ضعف میره اما نای بلند شدن ندارم . دستمو ستون میکنم و سعی میکنم بشینم . از درد حس میکنم کمرم داره نصف میشه .
پس کوش اون شاهزاده معروف قصه ها ؟ فراموش کرده بیاد و نجاتم بده ؟ دیشب بهم ثابت شد ، انگاری هیچکی قرار نیست نجاتم بده.
دستمو ب دیوار میگیرم و از جام بلند میشم . از درد لبمو گاز میگیرم و هیس میکشم .
لباس هام پاره پاره شده رو تنم میکنم و جلوی آینه کنسول می ایستم .صورتم رنگ پریده بنظر میاد. چقد فرق کردم ! کجاست اون جنگل سبز درخشان؟ چرا جاشون رو با دو تیکه سنگ عوض کردن ؟ . بیشتر ب بیابانی قوطه ور در
مرگ شباهت دارند .لبهای پاره ام دیگه امیدی برای کش اومدن ندارند . سر انگاشتم صورتمو لمس میکنند . حتی اون پوست لطیف و درخشان ، هم ب زبری ُکنده درخت شدند .
![](https://img.wattpad.com/cover/286415790-288-k523032.jpg)