34_ نوادا
ووت و کامنت یادتون نره.
━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━
درحالی ک سیگار بین لب هاشو روشن میکنه میگه:
( به نوادا شهر جنگ و بدختی های ابدی خوش اومدی بچه جون.)شب شده و هوا خنکه. اینجا زمین تا آسمون با کابونا و ریونا فرق داره. جز بیابون برهوت و چند تا مغازه چیزی نمیبینم.
بوی دود سیگارش منو به سرفه میندازه.
+{ چرا انقدر سیگار میکشی؟}-( چون تو زیاد حرف میزنی.)
+{ چه ربطی داره؟}
-( اگر نمیخوای شب تو بیابون با گرگ ها رقص بندری داشته باشی دنبالم بیا و کم وراجی کن.)
مثل جوجه اردکی ک دنبال مامانش راه افتاده پشت سرش حرکت میکنم.
مدتی بعد به یه بار میرسیم. در رو هل میده و منم پشت سرش وارد میشم.
صدای مردی ک ریش های نارنجی داره و یه تاپ چرک تنشه میاد ک میگه:( بین کی اینجاست ملکه بیابون ها آچا لیپا.)
سیگارش رو زمین میندازه و زیر پا له میکنه سپس با چند مرد دیگه هم دست میده و خوش بش میکنه. همه آدمای اینجا شبیه خلافکار ها و آدم بده قصه هان.
ناچار عین مجسمه اون عقب ایستادم و نگاهش میکنم.وقتی به خودم میام دستِ مرد ریش نارنجی رو گونم نشسته با لحن چندشی میگه:
( این جوجه فوکولی رو نگاه. برامون از بهشت حوری آوردی؟)نه تنها قدرت تکلم بلکه قدرت حرکتم رو از دست دادم.
دست آچا رو مچ دست مرد ک رو صورت منه میشینه.
با لحنی تاریک و آروم میغره:
( نبینم تو و لاشخورات دورش میپلکید.)حس میکنم آچا قراره دست مرد خورد کنه.
مرد خنده مصنوعی میکنه و میگه:
( اووو باشه باشه لازم ب اینهمه خشونت نیست.)دست مرد از رو صورتم کنار میره. یه گله مرد قوی هیکل کجو کوله چطور از یه زن حساب میبرند؟
آچا یکی از صندلی هارو عقب میکشه و بطری زرد رنگ روی میز رو یک نفس بالا میکشه.
منم ب طبع از اون روی صندلی نزدیکش میشینم.در حالی ک گوشه لبشو پاک میکنه با لحن لشی به مرد خپل ریش نارنجی میگه:( برام ی اوتاق جور کن. مثل سگ خستم.)
مرد به کانتر تکیه میده و میگه:
( جنگ قیمت هارو برده بالا. میدونی ک.)بی حوصله تر از قبل میگه:( فقط بگو چند تا؟)
مرد دماغش رو میخارونه و جواب میده:
( نفری 30 تا پیش پیش پرداخت میکنم. صبحانه هم مهمون من.)آچا پاهاشو رو میز میندازه و با کنایه میگه:
( یه وقت ورشکست نشی صبحونه رو مهمون کردی. قبلاً انقد مفت خور و دزد نبودی.)