26:اِش لیوی دِشت

16 4 0
                                    

26_اِش لیوی دِشت.

ووت و کامنت یادتون نره.

━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━
دست پسر بور رو هل میدم و مینالم:{ نچسب بهم مریض میشی.} پشت بندش عطسه حرفمو اثبات می‌کنه.

دست پیر و چر‌وک خاله الیزا رو پیشونی داغم میشینه. صورت سفیدش رنگ نگرانی میگیره.

بیشتر ت تخت فرو میرم و سر دردناکمو ت بالشت فرو میبرم.
با صدای دورگه شده ای غر میزنم:{ من حالم خوبه. فقط میخام بخوابم.}

لرز خفیفی ب تنم میوفته و بیشتر زیر پتو میچپم.

-( شما برید بخوابید من حواسم بهش هست.)
هکتور با لحن مودبانه ای خاله الیزا رو از اوتاق بیرون میرونه.

رو صندلی بغل تختم میشینه و غر میزنه:
( وقتی خوب شی تا چند ماه نمی زارم پاتو از خونه بزاری بیرون.)

+{ چرا؟}

-( کوفتو چرا.)
لحن حرصیش منو ب خنده میندازه و ب وقتی ک با سر ت بوته های رز فرو رفتم می‌بره. اون موقع هم همین قدر عصبانی بود. ولی ترسناک تر.

زیر چشم هام گرم میشه و بدن پر از خستگیم ب آرامش میرسه.

با حس خیسی رو شکمم با وحشت از خواب می پرم و میشینم تو جام.
چشم عسلی روی تخت هولم میده.

-(نترس تب کردی دارم پاشویت میکنم. )
تازه متوجه تن لختم میشم ک فقط ی باکسر عضو خصوصیمو پوشونده.

پارچه های خیس و خنکو رو تنم می چینه. تنم مور مور میشه و از درد ناله می‌کنم.

صورتش کلافه ب نظر میاد مژه های پرپشتش رو صورتش سایه انداختن. چقدر رفتار هاش از روز اول فرق کرده.

میخندم و میگم:{ من بلدم ب آلمانی بگم اون اسب داره سبزی پاک می‌کنه.}

با چشم های درشت شده نگاهم میکنه. نفسشو پرصدا فوت می‌کنه و می‌گه:( داری هزیون میگی.)

+{ نه نه باور کن بلدم. میشه دیسزاز پفرد پوتزت گیپیز¹}

1_"Dieses Pferd putzt Gemüse"

هر هر ب حرف خودم میخندم‌ و نگاه ناامید هکتور رو میخرم.

+{ هی باور کن من آلمانی بلدم. اون دنی هم باور نمی‌کرد. }

پارچه خیس رو توی تشت میچلونه و میگه:
( ساکت باش ب آلمانی چی میشه؟)

+{ میشه سای لایسرِ²}
2_"Sei leise"

-( پس سای لایسرِ)

+{ اِش لیویٔ دِشت³}
3_"Ich liebe dich:عاشقتم"

با گیجی میگه:(خودتی)

بهش میخندم و میگم:{ میدونم.}

سرشو بین دستاش نگه میداره و شقیقه هاشو فشار میده.

𝑾𝒉𝒊𝒔𝒑𝒆𝒓 𝒐𝒇 𝑫𝒆𝒂𝒕𝒉Where stories live. Discover now