2 : غریبه ها

273 20 5
                                    

2_ غریبه ها.

ووت و کامنت یادتون نره.
━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━

جلوی آینه نشستم و موهای بلوطی رنگم رو شانه میکشم . صدای تق تق در توجهمو ب خودش جلب می کنه .
+(خانم جوان ؟)

^{بیا تو }

+( آقا گفتن برید اتاقشون .)

^{باشه میتونی بری.}

لحظاتی بعد ، پشت در قهوه ای اتاق پدر ایستادم.
نفس عمیقی میکشم و در میزنم.

صدای مرد سن و سال دار رو می شنوم که میگه:(بیا تو)

با احترام وارد اتاق میشم.
^{ ژاکلین گفت کارم دارید پدر.}

بدون اینکه سرشو از برگه های رو میز بلد کنه جواب میده :( بشین )

مطیعانه روی مبل چرمی میشینم . مرد مو جو گندمی ، کمی از قهوه شو مزه مزه میکنه.
چشمای سبز و نافذش روی من قفل شدن.

+( فردا لیدی ایزابلا سالزمن همراه پسر هاشون ب عمارت ما نقل مکان میکنن. دلم میخواد رفتارت موادبانه و در شأن یک خانم جوان باشه. هیچ کوتاهی و بی ادبی موجه نیست‌.)

خنجر بغض، گلوم رو میدره. سرمو پایین میندازم.

با صدای محکم میگه:(سارا آلن به من نگاه کن.)

تو چشمای چروک و سبز پیرمرد دنبال اثری از عشق یا پشیمانی میگردم.
+(من میدونم کنار اومدم با ایزابل برات سخته. ازت انتظار ندارم اون رو ب چشم مادرت نگاه کنی. اما به هر حال اون زن ، دیگه همسر منه. ازت میخوام باهاش کنار بیای و حداقل اون و پسر هاشو جزو این خانواده بدونی.)

خشمم زبانه میکشه. با جسارت به حرف میام:{مامان از این تجدید فراش راضیه؟}

بی حس لب میزنه:(آماندا مرده و آدم مرده هم نظر نمیده!.)
بدون اینکه جوابشو بدم. اوتاق رو ترک می‌کنم و از قصد در اتاق رو پشت سرم میکوبم.

مثل همیشه ب اوتاقم پناه میبرم.  از خودم میپرسم :{ آیا احساس من برا اون پیرمرد ارزشی داره ؟ }
.
.
.

صبح روز بعد ؛ آواز گنجشک ها اوتاق منو پر کرده. پنجره با دست های من ، دریچشو ب دنیا بیرون باز می کنه. باد خنک و دلچسب اوایل پاییز ، موهای بلوطی رنگمو وادار ب رقصیدن میکنه.

ناگاه حرف های بابا تو سرم تداعی میشه و گند میزنه به حال خوبم. دلم پیچ میخوره؛ باد پاییزی جاشو با سوز زمستانی عوض میکنه.

لبخندهام جاشونو ب اخم میدن. پنجره رو میبندم و با حرص ب تخت لگد میزنم.

پای بیچارم درد میگیره. جلو آینه میز آرایش می ایستم.
خشم از چشمان سبز رنگم سرازیر شده.

غر میزنم:{ اصلا چرا زن گرفت ؟ مگه هرزه هایی ک هرشب میآره تو تختش براش کافی نیستن؟ چ لزومی داشت این نزدیکی رو رسمی کنه ؟}

𝑾𝒉𝒊𝒔𝒑𝒆𝒓 𝒐𝒇 𝑫𝒆𝒂𝒕𝒉Onde histórias criam vida. Descubra agora