16_ کیک فنجونی
حتما ووت بدین و کامنت بذارید. شاید یه کار کوچیک باشه اما خیلی به بوک کمک میکنه.
━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━
پنجره اوتاقمو باز میکنم و تا نصف تنه ب بیرون خم میشم. هوای فوق العاده صبح آدمو برای زنده بودن مشتاق تر میکنه.
آسمون هنوز خوابه. قلب درخشان شب ، ماه هنوز هم ب شکل تکه های یخ توی آب ، در آسمون دیده میشه.
عملیات ب دست آوردن دل هکتور سالتزمن از همه حالا شروع میشه. آستین هامو بالا زده و ب سمت آشپز خونه حرکت میکنم. محض احتیاط فرفریامو با هدبند آبی ک روش گل های نارنجی ریز داره میبندم تا جلو چشمم رو نگیرن.
آشپز خونه خالیه. بند های پیشبند سفید رنگو از پشت میبندم.
تیز و تند دنبال مواد میگردم . آرد ، شیر ، کره و...
همه رو داخل ظرف بزرگ سبز میریزم و با همزن مخلوط میکنم.زیر اوجاق فر رو روشن کرده و با دقت کره رو ب قالب میمالم. ملات خوشگل گوگورمو توی قالب های کوچولو موچولو ب دست گرما میسپارم. کم بعد بوی شیرین و خوشمزه شیرینی فنجونی مشامم رو معطر میکنه.
وقت در آوردن کیک ها از فره.
بخار حاصل از بچه خوشمزه گوگوریم تو هوار میچرخه.
چندتا از کیک هارو با عشق و دقت تزعین میکنم.+( خسته نباشی پسر. اوممم ببین چ بوییی راه انداخته! چقدر هم زیاد درست کردی میخوای به کل کابونا کیک فنجونی بدی ؟ )
پسر بلوند عینکی داره آشپز خونه رو میزاره رو سرش.-{دارم از پا درد میمیرممممممم.}
ب یدونش ناخونک میزنه و میگه:( اگر از مسیر اول هم میرفتی بازم ب پا درد دچار میشدی با این تفاوت ک این خوش مزه ها یکی دو ساعت وقتت رو گرفت اون یکی از شب تا صبح. )
با خجالت و گونه های گر گرفته میگم:{ خیلی بی شرمی بلوند. }
چشمک میزنه و میگه :( لطف داری فرفری. ولی جدی جدی اگر از این کوپولو های خوش مزه خوشش نیاد خیلی خره!)
آرنجمو رو میز و دستمو چونه ام میزارم و جواب میدم :{ دعا کن خر نباشه. اگر مجبور بشم از مسیر اول وارد بشم ترجیح میدم برای همیشه ازم متنفر بمونه. }
ب کمک دنی میز صبحانه رو میچینم. بچه هایی ک با عشق پختمشونو با شکم گرسنه و چشم هایی پر حسرت روی میز ب معده هکتور میسپارم.
تو آشپز خونه کمین کردم و با چشم هایی ماهیتابه اندازه حرکات پسر چشم عسلی رو زیر نظر گرفتم.
با چاقو یکی از کیک های نرم و خوشمزه رو برید. چنگال حامل پرچم سفید آشتی من داره ب طرف دهنش سعود میکنه. با دقت مزه مزه میکنه و خط اخم عمیقی بین ابرو هاش رد میندازه. ینی خوشش نیومد ؟