38:با بیابون حرف بزن!

14 3 0
                                    

38_با بیابون حرف بزن!

ووت و کامنت یادتون نره.

━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━

فلش بک…

پاهام از بس رو شن هاش نرم و داغ حرکت کردن گز گز می‌کنند و از شدت گرمه بخار پز شده. برای بار دهم شاید هم بیشتر پشت دستمو رو پیشونیم میکشم تا بلکه از شر دونه های ریز و درشت عرق رهایی پیدا کنم. حتی هوایی ک داخل ریه هام کشیده میشه داغه. آفتاب نامروت همچون پاره ای از آتش با تموم توانش رو شن های بیابان گرما منتشر میکرد.

در بطری ذخیره آبمو باز می‌کنم. امید دارم قطره ای از مایع حیات هنوز تو بطری ام باقی مونده باشه. اما خیلی زود امیدم پژمرده میشه.

سر زن مو مشکی ک بدون مشکل جلو تر از من بیابان رو طی می‌کنه غر می‌زنم:
{ باور کن راه های آسون تری هم برای کشتنم هست. لازم نیست اینطور مفلوک و زوار در رفته وسط این برهوت بمیرم جد بزرگوار. حداقل بگو داریم کجا میریم؟}

آچا بدون اینکه سر بچرخونه جواب میده:
( یکم صبر داشته باش بچه جون. میخوام خونمو نشونت بدم.)

پاهام دیگه توان کشیدن بدن رو ندارند. خم میشم و نفس نفس میزنم.
+{ ببینم چون نامیرایی ، گرما رو حس ، نمی‌کنی؟ آخه من هیچ معنایی برای کلمه صبر تو این شرایط جهنمی پیدا نمی‌کنم. دیگه نمیتونم.}

تسلیم میشم و خودمو رو شن های نرم و داغ بیابون رها می‌کنم. با دست هام رو صورتم سایه میندازم.
زن قد بلند بالا سرم پشت به خورشید میشینه. قامتش رو صورتم سایه میندازه.

بطری ذخیره آبشو باز می‌کنه و نزدیک دهانش میبره.
با تشنگی چشم هامو از آب خوردنش میگیرم.

-( دهانتو باز کن.)
+{ چیـ…}
مقدار زیادی آب رو صورت و دهنم خالی میشه.

-( کله فرفریت رو خنک میکنه؛ عین دل و روده له شده نگام نکن. باور کن منم گرما و فشار رو حس میکنم. فقط یاد گرفتم با بیابون دوست باشم. اگر بهش توجه کنی اونم بهت توجه می‌کنه. در غیر این صورت تو هم براش یه رهگذر ساده ای.)

با صدای بلند سر بیابون فریاد می‌کشم:
{بیابون عزیز لطفاً منو نکش. هنوز برام زوده جوون مرگ بشم. کلی امید و آرزو دارم.}

سپس رو به آچا می‌کنم و می‌گم:
{ کافی بود؟ هنوز باهام دوست نشده؟}

آچا تک خندی می‌کنه و سری به نشونه تأسف تکون میده.
کفش هامو از پام در میارم و رو زمین دراز می‌کشم.

-( بیابون یه حیات نیمه جونه. روزی اینجا چشمه ای از حیات بود. حالا ببین تو چه سکوتی فرو رفته! مگر نه اینکه منظره شب تو بیابون زیبا تر از جاهای دیگه است؟

آدما هم همینطوری اند. بعضی هاشون روزی پر سر و صدا بودن و حالا به بیابونی داغ و تحمل ناپذیر مبدل شدن.

𝑾𝒉𝒊𝒔𝒑𝒆𝒓 𝒐𝒇 𝑫𝒆𝒂𝒕𝒉Where stories live. Discover now