23:گناه

22 7 0
                                    

23_ گناه

ووت و کامنت یادتون نره.

━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━━

سر شام نه هکتور و نه من حتی یک کلمه هم حرف نزدیم و عملا صلح کردیم.

آخرین تکه گوشت رو با جرعه ای ویسکی ب پایان میرسونم.

+{برمی‌گردم ریونا.}

اولین اعتراض از طرف فرفریم بلند میشه:( نه نه نباید بری. شَبه و تو تنهایی اگر راه رو گم نکنی راهزن ها حتما ب خدمت میرسن.)

خستگیمو با ی چشمک قایم می‌کنم.
+{ من این راه رو مثل کف دستم بلدم کیوتی.}

از سر جام پا میشم ک مچم چفت میشه:
( نه سارا نباید بری خطرناکه. )

چشم های بلوریش حالا نگران ب نظر میان. ناخداگاه دستمو دو طرف صورتش میگیرم و لپ های نرمشو فشار میدم. لب های صورتیش غنچه شده و منظره خنده داری رو می‌سازه.

+{ آخه ت چقد کیوتی. دلم میخاد بزارمت لای نون و ی لقمت کنم¹.}

1_"اونایی ک خواهر برادر کوچکتر دارن درک میکنن:))"

کله فرفریشو ب سینم فشار میدم. موهاش بوی نارنگی های تو حیاط رو میدن.

+{ آخه فرفریم من چطور تو رو کنار این ظالم تنها بزارم؟}
هکتور با قیافه ای بر افروخته چشم هاشو ت حدقه میچرخونه.

دستاش دور کمرم حلقه میشه.
-( نرو خطرناکه ؛ گرگ ها پارت میکنند.)

ب لحن بچه گونه اش ک تو بغل من خفه شده ، میخندم‌.

ی دفعه ولش می‌کنم و خمیازه میکشم.
+{ برام ی اوتاق آماده کنید. خیلی خوابم میاد.}

بی توجه ب نگاه پر از غیض هکتور خودمو روی نزدیک ترین مبل رها می‌کنم و با صدای بلند می‌گم:{ من راضی، فرفریم راضی کون لق ناراضی.}

چقدر حرص دادن هکتور بهم انرژی میده. صدای خندهای نخودی هری رو می‌شنوم و بیشتر لش میشم. کون لق شأن دختر بودن خسته تر از اونیم ک از رفتارم خجالت زده بشم.

زن میانسال بلوند گفت ک اوتاقم حاضره. طبقه بالا سمت چپ در سوم. پاهام منو کشون کشون ب سمت اوتاق مورد نظر میبرن.

از پشتم صدای قدم های کسی میاد. میگه میشه اون همه تو اون دخمه زیر زمین باشم و این صدای پا رو نشناسم؟

^( برای دیدن من این همه راهو نیومدی. حالا ک دیدی برادرت سالمه میتونی بری. )

دست و پام یخ می‌بنده  اون فهمیده ک من می‌دونم یا داره رکب میزنه؟ حالا ک اون شمشیرو از رو کشیده چرا من گارد نگیرم؟

بدون اینکه طرفش برگردم جواب میدم:{ نترس مستر سالزمن فردا صبح زود خونتو ترک می‌کنم. ولی ب نظرت وقتی بفهمه برای چی آوردیش اینجا بازم میتونه دوستت داشته باشه؟}

𝑾𝒉𝒊𝒔𝒑𝒆𝒓 𝒐𝒇 𝑫𝒆𝒂𝒕𝒉Where stories live. Discover now