36_ اون اولینِ من نبود.
ووت و کامنت یادتون نره.
━━━━➳༻❀✿❀༺➳━━━
دستی ب موهای کثیف و خاکی ام میکشم و سعی میکنم ب لباس های خیس شده از عرقم توجه نکنم.
لحظه ای می ایستم تا پاهای دردناک تو پوتینم استراحت کنند.
چیزی تا خونه نمونده. زبونی روی لب های ترک خورده ام میکشم. حلقم از تشنگی مثل کویر خشک شده و با هر نفس تیر میکشه.تو مسیر همین دیواری ک بهش تکیه دادم میتونم درخت های پرتقال و بهار نارنج خونه رو ببینم.
زیر لب زمزمه میکنم:{من سخت تر از اینو گذراندم.}
دست هامو مشت میکنم و با قدم هایی سریع ب طرف جایی ک بهش تعلق دارم میدوم. باد داغ کابونا ب صورتم تازیانه میزنه.
درست روبه روی نرده ها پاهام از حرکت می ایستند.
در به نظرم قفل نیست پس هولش میدم و باز میشه. از صدای جلیلنگ جلیلنگ آهن لولای در چشم عسلی نگاهشو بر میگردونه.به نظرم داشت گل میکاشت چون دستکش های خاکی و بیلچه قرمز رنگ دستشه.
عسلی هاش ک حالا زیر نور داغ خورشید زرد تر ب نظر میرسند با لایه ای از اشک پر شدن.
با ناباوری لب میزنه:( هری؟ )
بیلچه بی تفاوت از دستش سر میخوره و با صدای تلق زمین میوفته.با لبخندی ک به خاطر خشکی لب هام به سختی کش اومدن میگم:{ سلام عزیزم.}
وقتی به خودم میام تنم چند قدم از فشار بغل کردنش عقب تر رفته.
تن اونم مثل من گرمه و حس میکنم دارم زیر فشار دستاش له میشم. نفس عمیق لرزونی میکشه تا بغضشو عقب بفرسته.
+{ عزیزم من الان بوی گند میدم لازم نیست انقدر با بغل کردنم خودنو اذیت کنی. چند هفتس ک حموم نرفتم.}
با شک ازم فاصله میگیره و نگاهی ب سر تا پام میندازه.
-( کجا بودی هری ؟ میدونی چقد نگرانت شدم وقتی فهمیدم پیش سارا نیستی؟ )
چشماش حالا نگران ب نظر میاد.نگاهی ب لباس سبز ارتش و پوتین های مشکی ام میندازم و میگم:{ معلوم نیست؟ هیچوقت برا تعطیلات نرو نوادا. اونجا خیلی گرم و خشک و مذخرفه.}
-( اوه خدای من ت تو مناطق جنگ زده بودی؟ چرا رفتی اونجا؟ اگر بلایی سرت میومد چی؟ ببنم سالمی جاییت ک زخمی نشده.)
با دستهایی ک شونه هامو نگه داشته تموم تنم رو جستجو میکنه.
صورتشو بین دست هام نگه میدارم. ته ریشش های بورش کف دستمو قلقلک میده. خورشید چشم هاش روم ثابت میمونه.
+{ من خوبم.}
پیشونیمو رو مال میزارم و میگم:
{ بگو هنوزم مال منی و خیلی دیر نکردم.}