با خشونت طرفم پا تند کرد و یقمو گرفت و همزمان رژ لب رو از رو زمین گرفت، از کار تهیونگ جا خوردم، نه واسه اینکه عصبی شده باشه فقط برای اینکه رژ لبی که با زمین دستشویی تماس داشته برداشته.
یعنی رژ لب زدن و تحقییر کردن من انقدر براش مهم بود که به کثیف شدن دستاش اهمیت نمیداد؟!با حرص یقمو گرفت و منو به صورت خودش نزدیک کرد.
با حسی ناشناخته ای اولین بار تو چشماش میدیدم نگاهشو به تک تک اجزای صورتم حمله ور میکرد.
رژ لب رو سمت لبم گرفت.
ناخودآگاه سرمو به یک طرف کج کردم.
چشماشو یک دور بی حصله تو هوا چرخورد و محکمتر چونمو فشار داد و سرمو به سمت خودش گرفت.
رژ لب رو لبم با احتیاط فشار داد، انگار داشت یه اثر هنری خلق میکرد. من فقط به چشمای خمارش که اصلا متوجه نگاهم نبود خیره بودم.
چقدر این پسر میتونست خواستنی باشه؟
اگه هرثانیه هم اذیتم میکرد از علاقم بهش کم نمیشد.
دلم از این همه نزدیکی یهو ریخت و قلبم نامیزون به تپش در اومد...
تو فکر و خیال خودم بودم که منو سمت آیینه
دستشویی برگردوند.
واقعا قیافم مضحک شده بود. شبیه یه بچه ای که به اشتباه یا کنجکاوی رژ لب مادرشو رو لباش کشیده باشه.
تهیونگ دستاشو دو طرف شونم همونجور که پشت سرم ایستاده بود گذاشت، از تو آیینه باهاش چشم تو چشم شدم.
همون اندازه که دلمو بلرزه میاورد به همون اندازه هم کابوس روز و شبم و بود و تنمو بلرزه در میاورد!_نظرت درباره این اثر هنری چیه؟
+......
_هوم؟ باید نظرتو بشنوم تا متوجه بشم خوشت اومده یا نه!
+خوبه
_حالا که دوسش داری زنگ تفریح باید همینجور بین بقیه راه بری.با اینکه فقط خودمون تو دسشویی بودیم صورتشو نزدیک گوشم آورد انگار که میخواست کسی جز من حرفشو نشنوه آروم لب زد:
_اگرم انجامش ندی باید با دهنت بهم سرویس بدی!متوجه منظورش نشدم. ولی بیخیال حرفش شدم و فقط به رفتنش از دستشویی از داخل آیینه خیره شدم.
****************
همه خیلی شوکه بهم نگاه میکردن.
جنی بالاسرم ایستاده بود و دست به سینه با هرکی که با شوک و خنده نگام میکرد با چشماش براش خط و نشون میکشید.
جین هم بغل دستم نشسته بود.
=پس قضیه اینجوری بود...
+اره
*اوپا برو رژ لبتو پاک کن من خودم به اون آشغال حالی میکنم با کی طرفه.
=یااا جنی شنیدی که یونگی چی گفت اگه پاک کنه یه بلای بدتر ممکنه سرش بیاره، میدونی که اون روانیه.
*یونگی تو چرا اجازه میدی باهات اینجوری رفتار کنه؟جنی وقتی منو با اسم کوچیک صدا میکنه یعنی یا خیلی ناراحته یا خیلی خوشحال و الانم خیلی عصبی!
بدون هیچ حرفی پاهامو یکم از هم فاصله دادم و دستامو رو رون پام تکیه دادم.سرمو پایین انداختم تا شاید از غرغر کردن و گیر دادن های جنی در امان باشم.
همونجور که سرم پایین بود یک جفت کفش جلوم ظاهر شد.
یکی جلوم ایستاده بود، از پای قلمی و سفیدش معلوم بود که یه دختره.
سرمو بالا آوردم و با دیدن لیسا یکم مو به تنم سیخ شد.
رزان دوست صمیمی لیسا هم کنارش دست به سینه ایستاده بود.
هردوشون به حالت تمسخر و انزجار بهم خیره شده بودن، به این رفتار و نگاه ها عادت کرده بودم، مگه کار دیگه ای جز عادت کردن ازم برمیومد؟
همونجور که نگاشون میکردم؛ یهو رزان به حرف اومد:
٪یااااا یونگی شبیه دخترا شدی.
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل اول (تکمیل شده)
Teen Fictionخیلی برام سخته باهات تو یک کلاسم؛ درسته که ته کلاس میشینی ولی دونستن اینکه تو توی اون دنیایی زندگی میکنی که منم میکنم دلمو بلرزه در میاره؛ دست خودم نیست ناخواسته و یواشکی عاشقت شدم! _____________________________________________________ موضوع: مین ی...