Part43 !تیک تاک

888 122 85
                                    

متنی که داده بود تنمو یک آن بی حرکت کرد:
(# بعد از کلاس بیا اولین قرارمون تو سالن ورزش؛ اگه هم نیای تهیونگ بد میبینه؛ ساعته 11:00 تیک تاک تیک تاک!!!:) #)

چشمامو چند ثانیه بستم و باز به متن داخل دایرکت خیره شدم. حتی نمیدونستم میخواد چیکار کنه.
تهدیدش مسلما تو خالی نبود...
وقتی راحت نقش بازی کرد بدون اینکه وجدانش ناراحت بشه ؛ پس هر کاری غیر اینم مثل آب خوردن‌میتونست انجام بده.
جین با تنه ای که با بازوم زد به خودم اومدم.
=هی حواست کجاست. ده بار صدات کردما.

موبایلمو روی میز برعکس کردم تا جین رو صفحمو نخونه...
+هوم چیه؟
=بیزحمت اون خودکاره دستتو بده من بنویسم قربونه دستت.!
دهنم یه متر از حرکتش باز مونده بود. باورم نمیشد انقدر راحت داره نقش بازی میکنه که حالش خوبه. پوفی از سر کلافگی بیرون دادم و یک ابرومو بالا بردم و بدون اینکه بهش نگاه کنم خودکار رو سمتش کردم.
=آخ دمت گرم داداش.

طولی نکشید که زنگِ کلاس به صدا دراومد.
تهیونگ دستاشو داخل جیبش کرده بود و سمتی که نشستم نزدیک میشد.
_پاشو بریم یکم هوا بخوریم توله.
+پوف باشه.

همونجور که داشتیم از کلاس خارج میشدیم هوسوک و دوستای اسکلش داشتن از کلاس بیرون میرفتن.
هوسوک دستشو پشت گردنش قفل کرده بود و با لبخند عجیبی که به لب داشت بلند جار میزد:
#تیک تاک ... تیک تاک ... تیک تاک

تیک تاک؟! یاده ساعت 11:00 که گفته بود افتادم.
باید به حرفش گوش میکردم و وارد بازیش میشدم؟!
+تهیونگ
_هوم
+من زودی میام باشه؟
ابروشو بالا داد و بهم زل زد:
_بدونه من کجا احیانا؟
+اومدم میگم باشه؟
_رفتارات تو مدرسه خیلی عجیب شدی در جریانی؟...
+لطفا...
_زود برو بیا
سریع سمت سالن ورزش مدرسه پا تند کردم و پله ها رو یکی یکی پایین میرفتم.
ساعت مچی تو دستمو خیره شدم. شعت ساعت 11:00 بود...
بعد چند دقیقه رسیدم به جایی که میخواست. لیسا و رزام هم بغلاش وایساده بودن.
به ساعتش خیره شد و بلند و ریلکس لب زد:
#تیکتاک... دیر رسیدی.

یک دستشو داخل جیبش فرو برد و سمتم حرکت کرد.
#بوس یا مشت؟
+چی؟
لبشو نزدیک گوشم آورد و آروم لب زد:
#کدوم رو انتخاب میکنی؟ بوست کنم یا... بزنمت؟؟؟
$هوووف کی پس قراره دست بکشه از اوپام؟

با چشم غره به لیسا نگاه کرد و لب زد:
#مگه اجازه دادم حرف بزنی گرل؟
$ن... نه
#هووووم... خوبه
دوباره نگاهشو به من برگردوند و گفت:
#تیکتاک انتخاب کن...
+بزن
ابروهاش بالا پرید. میتونستم ببینم نگاهش پر از حرص و عصبانیت شده بود. از کارم راضی بودم. من فقط جلوی تهیونگ ضعیفم... فقط اون.
با مشت محکمی که به صورتم خورد پخش زمین شدم.
#فکر کردی شوخی میکنم هاااااا؟
یقمو محکم تو دستش گرفت:
#بوس یا مشت؟
+...
#گفتم بوس یا مشت لعنتیییی؟

انتخابِ اشتباه! فصل اول (تکمیل شده)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora