دست راستمو رو موهای شوگا کشیدم و چشم غرّه ای تیز به جنی رفتم و تو چشمای پادوم نگاه کردم:
_مگه بهت اجازه دادم زخمی بشی؟
**********
(از زبان یونگی)
منظورش چی بود؟
یعنی نگران بود که زخمی شدم؟ اگه اینجوری بود هرروز خودمو بابتش زخمی و خونی میکردم تا نگرانم بشه.
+منظورت چیه؟مچ دستمو که خون ازش چکه میکرد تو دستش بالا برد و با چشماش بهش اشاره کرد.
_باهام بیا کودَن!منو داخل اتاق درمان هل داد و درو پشت سرمون بست.
جنی به در اتاق میزد و داد میزد:
*چه بلایی میخوای سرش بیاری؟تهیونگ پوفی از کلافگی کرد و به صورت نمادین با انگشت وسطش پیشونیشو فشار داد و لب زد:
_اگه تو خفه نشی یه بلا سرش میارم.انگار تنها این حرف کافی بود که ساکت بشه ، درسته جنی شجاع بود ولی ترس اذیت کردن من توسط این موجود دو پا رو همیشه داشت.
خیره به کف دستم شد و منو رو تخت کنار پنجره نشوند.
_این بِهیار مادر فاکر کدومگوریه...قطرات خون ذره ذره رو کفش تهیونگ هجوم میبردن، حس میکردم سرم گیج میره و پلک هام سنگین میشه. فشارم به احتمال زیاد داشت میفتاد.
با دیدن کفشِ به خون نشسته ی تهیونگ؛ دستمو از بین دستاش کشیدم و با اون دستم رو کف دستمو آروم نگه داشتم.
+کَفشِت!
_'هِن؟
+کثیف شد...**********
(از زبان تهیونگ)
دندونامو بهم سابیدم...
واقعا یه تختش کم بود. الان داره جر میخوره و نگران کفش خونی منه؟!
انگشتای دست راستمو لای موهاش بردم و موهاشو به سمت بالا هدایت کردم.
_نمیخوای بنالی چیشد؟سرش همونجور که پایین بود آروم لب زد:
+یکی بهم خورد... بعدش باعث شد که... اینجوری دستم بشه
_کی بود؟
+نمیدونمنیشخندی از احمق بازیش بهش زدم و دستمو از موهاش کنار کشیدم.
پاشدم و سمت یکی از کمدهای تو اتاق درمان رفتم و یکم گاز استریل و باند و بتاتین بیرون کشیدم.
رو تخت کنارش نشستم.
کف دستشو بالا گرفتم و نزدیک لبم آوردم.
همونجور که باهاش چشم تو چشم بودم ' زبونمو به زخم دستش زدم که باعث بستن چشماش شد.
قشنگ معلوم بود داره درد میکشه ولی دستشو تکون نمیداد.
خمار نگاش کردم و زبونمو رو زخمش حرکت دادم.
+'عاهخ
_'همممم؟
+در... درد داره.سرمو از زخمش دور کردم و با پاک شدن سطح دستش از خون که داشت دوباره از خون جدید پر میشد لبخند رضایتی زدم.
آروم بتاتین رو روی دستش ریختم که باعث شد یکم از جاش بپره.
_هیشششش توله تحمل کن. وقتی بدون اجازه زخمی میشی باید بهاشم بدی هوم؟
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل اول (تکمیل شده)
Teen Fictionخیلی برام سخته باهات تو یک کلاسم؛ درسته که ته کلاس میشینی ولی دونستن اینکه تو توی اون دنیایی زندگی میکنی که منم میکنم دلمو بلرزه در میاره؛ دست خودم نیست ناخواسته و یواشکی عاشقت شدم! _____________________________________________________ موضوع: مین ی...