امروز من بازم باختم... نه به اون ، به خودم.
یونگیه مُرده هنوز میخواد نفس بکشه ولی من اونو زنده به گور کردم...**********
رو تخت دراز کشیده بودم و داشتم با گوشیم ور میرفتم. یه هفته ای از اون اتفاقای شوم تو سالن بسکتبال گذشته بود. بخاطره وضعیتم مدرسه نرفتم این چند وقت.
با صدای تَقه های کوچیک به دَره اتاقم متوجه شدم که یونجی اومده بهم سر بزنه.
من تو این چند وقت سعی میکردم باهاش زیاد حرف نزنم تا متوجه ناراحتیم نشه، برخلاف سنش خیلی زیاد میفهمید...
بدون اینکه سرمو از گوشی بردارم بلند جوریکه از بیرون اتاق بشنوه گفتم: +چی میخوای یونجی
'هیونگی از من نالاحَتی؟
+بیا تو ببینم چی میگی...با تمام زور درو به جلو هُل داد و وارد اتاق شد، با قدم هایی که با تردید برمیداشت کنار تختم وایساد آرومگفت: 'ازم نالاحَتی؟
لبخند کمرنگی زدم و آروم با دست راستم موهاشو ناز کردم.
+نه چرا باید ناراحت باشم؟
' اوخه دیجه باهام بازی نِمیتونی؟
+بخاطر امتحاناس باید قبول شم یونجی.
'هیونگی؟
+هوم؟
'چِلا رنگ موهات عوض چُد؟ابروهام به صورت اخم پایین برگشت و ارومگفتم:
+چون دیگه دوسش ندارم!!!
'چِلا دوسش ندالی؟
+دلمو زده بود یونجی
'دل زدن یَنی شی؟اون درمورد رنگ موهام میپرسید ولی من درباره اون عشق ممنوعه جوابشو میدادم.
حتی یک درصدم فکرشو نمیکنه یکی مثل هیونگش انقدر راحت بشکنه...
'هیونگیبا کشیدن لباسم با اون دستای کوچولوش و صدا زدنش به خودم اومدم.
+عاممم سخته یکم چجوری بگم یونجی... یعنی دیگه برات مهم نباشه و ازش خسته شده باشی...همونجور که داشتم بهش توضیح میدادم مامانمو که به چهار چوب در تکیه داده بود دیدم.
...یونجی الان وقت چیه؟
'باژی
...آفرین بدو برو بازیتو کن.عروسک خرگوشیشو محکم تر از قبل تو بغلش گرفت و از کنار مامان رد شد و به سمت بیرون دویید.
...یونگیا' فردا باید بریم بیمارستان
+من حالم خوبه
...حالت خوبه؟ تو هر شش ماه واسه اون بیماری که الان جلوشو دکترا به هزار بدبختی گرفتن باید آزمایش بدی بعد الان دوماهه از آزمایشی که باید میدادی و ندادی میگذره ، چه خوب بودنیه این وضعیت.به چهره شکسته مامانم نگاه کردم. این حقش نبود بخاطر من انقدر شکسته و نابود بشه. بخاطره سرطان ریه ام، تو بچگی کلی عذاب کشید ؛ الانم سره بداخلاقیم... ولی من یبار زندگی میکنم. حتی اگه بد هم باشه میخوام انتخاب خودم باشه...
پوفی کردم و لب زدم: +نمیام
...یعنی چی که نمیای؟ جین دیروز بهم زنگ زد که حالت تو مدرسه بد شده. بمون خونه یونگیا هوم؟ اگه به تحصیل کردنه یا به خاطره دوستاته یه جورایی درستش میکنم یا به بابات میگم یه کاری بزور و بلا میکنه.
+گفتممممم نمیخواااااام...
VOCÊ ESTÁ LENDO
انتخابِ اشتباه! فصل اول (تکمیل شده)
Ficção Adolescenteخیلی برام سخته باهات تو یک کلاسم؛ درسته که ته کلاس میشینی ولی دونستن اینکه تو توی اون دنیایی زندگی میکنی که منم میکنم دلمو بلرزه در میاره؛ دست خودم نیست ناخواسته و یواشکی عاشقت شدم! _____________________________________________________ موضوع: مین ی...