لیسا بود که به حرف اومد، دوست دخترش.
دوست دخترِ سردسته همون اکیپ. یعنی کیم تهیونگ.
همون سردسته ای که باعث این احساسات عجیب و آشفته و مسخره تو دلم شده.
چرا اون آدم باید باشه؟!
من نمیخوام عاشقش باشم...تهیونگ با یک چشم غره ای که از هیچکدوم از نگاه های دانش آموزای کلاس به دور نبود راهشو سمت صندلی آخر کج کرد و رفت نشست.
پاهاشو یکم از هم باز کرد و با زدن رو پاش به لیسا فهموند الان باید مثل یک بیبی خوب رو پاش بشینه.
لیسا از خدا خواسته، پا به سمت تهیونگ آروم تند کرد و رفت رو پاهاش نشست.سرمو برگردوندم و بهشون نگاه کردم واقعا یک ترکیب عجیبی باهم میساختن؛ باید این واقعیت رو قبول کنم که واقعا این دوتا بهم میان هم اخلاقشون و هم سطح خانوادگی و ...
ولی من چی؟! من حتی جنسمم بهش نمیخورد.
اون استریته، مسلما اگه بفهمه یه پیر حتی بهترین پسر کره عاشقش شده، اوق زَنان راهشو ازش دور میکنه یا حتی یه سیلی تو گوشش بخوابونه!
حالا فکرشو بکن اگه اون یه نفر منی باشم که از سر تا پا نقصم و از طرفی هم ازم متنفره!تو فکر و خیال خودم بودم که با دیدن جونگکوک کنار میز پشتی از فکر خارج شدم، همون اندازه که تهیونگ منو اذیت میکرد در مقابل دوستشم جین رو به بازی میگرفت؛ البته شدت این آزار و اذیت بخاطر بیخیالی جین و مقاومتش کمتر بود.
****************
(از زبان جین)
داشتم از دفتر تکلیف یونگی نوت برداری میکردم که یک سایه خیلی کمرنگ رو دفترم افتاد، با اینکه میدونستم کیه ولی خودمو به ندونستن زدم و کارمو انجام دادم.
×هوی پاشو بینم!
سرمو سمتش برگردوندم خیلی ریلکس از سرجام پاشدم.
با انگشت اشاره دست چپم اروم به حالت فکری گوشه بالا سرمو خاروندم و همونجور نگاش کردم.×امروز تو باید پادویی منو کنی اوکی؟!
=پادویی؟!
×هوم پادوم باید بشی؛ آیگو نگو که نمیدونی چیه از مغز فندوقیت ناامید میشم.زیر لب بهش چند تا فحش آبدار دادم، البته جوری که اعلی حضرت شاشومون نشنوه.
با لبخند حرصی نگاش کردم و چشامو ریز کردم و گفتم:
=چشم عالیجناب امر، امره شماست.
×میبینم خوب داری درستو یاد میگیری.دفتر تکلیف رو از رو میزم برداشت و توهوا نشونم داد و گفت:
×اینم با خودم میبرملبخند کجی تحویلم داد و راهشو سمت تهیونگ کج کرد و کنارش نشست.
اخه بگو بی پدر و مادر با اون دفتر چیکار داری؟
من فقط یه نت برداری خواستم بکنما باید این هیولا شاشو جلوم سبز بشه اخه؟!
دکم دهنش اصن!
یه دوسال باید تحملش کنم، نه یه سال و ۴ ماه...
سر جام نشستم و با دستم رو شونه یونگی زدم.
ESTÁS LEYENDO
انتخابِ اشتباه! فصل اول (تکمیل شده)
Novela Juvenilخیلی برام سخته باهات تو یک کلاسم؛ درسته که ته کلاس میشینی ولی دونستن اینکه تو توی اون دنیایی زندگی میکنی که منم میکنم دلمو بلرزه در میاره؛ دست خودم نیست ناخواسته و یواشکی عاشقت شدم! _____________________________________________________ موضوع: مین ی...