خیلی برام سخته باهات تو یک کلاسم؛ درسته که ته کلاس میشینی ولی دونستن اینکه تو توی اون دنیایی زندگی میکنی که منم میکنم دلمو بلرزه در میاره؛ دست خودم نیست ناخواسته و یواشکی عاشقت شدم!
_____________________________________________________
موضوع:
مین ی...
فکر کردن به این موضوع که منو تو بدترین شرایط بخواد ببینه دلمو میلرزونه... رابطه و عشق ما به این جواب بستگی داره...
لباسامو عوض کردم و خودمو تو آیینه نگاه کردم. اصلا میل رفتن به اون بیمارستانِ کوفتی رو نداشتم. ممکن بود باز بیماریم بالا بزنه... نمیخواستم درگیری مریضی ای که دارم تهیونگ رو هم دخالت بده. ضعفم از دلبستگی .... اونو باید چیکار میکردم. باید دلمو میکشتم. برای یکبار که شده. چشمامو محکم بهم فشار دادم و دوباره سرمو بالا گرفتم و خودمو تو آیینه نگاه کردم. _________________________________________
اوووه! هذه الصورة لا تتبع إرشادات المحتوى الخاصة بنا. لمتابعة النشر، يرجى إزالتها أو تحميل صورة أخرى.
تیپ و استایل مین یونگی قبل رفتن بیمارستان؛) _________________________________________
این چشم ها توان اینکه بخوان خودشون رو قوی و سرزنده نشون بدن رو نداشتن... شاید باید دیگه خودمو قوی نشون ندم...!!!!
*********
(از زبان تهیونگ)
به سمت اتاق رفتم و با دیدنِ یونگی تو این لباس دهنم یک مرتبه باز مونده بود... چرا یه لباس انقدر تو تنش مینشست... اخمامو غلیط کردم ؛ باید منم لباسمو عوض میکردم اون آشغال(هوسوک) تنش به لباسام خورده بود و نجسشون کرده بود ؛ تیشرتمو از تنم درآوردم و نزدیکش شدم. _اجازه بده عشقم منم لباسمو عوض کنم... +... نگاهش خالی از احساسات و یک جورایی ناامید بود. توجه نکردم و به سمت کمد لباس ها راهمو کج کردم. با هزار بدبختی و کلافگی یه لباس مناسب از کمد بیرون کشیدم... شروع کردم پوشیدن لباس هام یکی یکی... بعد از پوشیدنشون به یونگی نگاه کردم. انگار داشت با حسرته چیزی بهم خیره میشد... _________________________________________
اوووه! هذه الصورة لا تتبع إرشادات المحتوى الخاصة بنا. لمتابعة النشر، يرجى إزالتها أو تحميل صورة أخرى.