Part13 !تازه وارد

955 140 25
                                    

تَقی به در خورد و باعث شد همه نگاه ها به سمت در برگرده.
...بیا تو!

دستگیره در به آرومی به پایین اومد و در باز شد.
یک پسر مو کوتاه با قدی حدود ۱۸۰ وارد کلاس شد.
چهره نسبتا جدی ولی بانمکی داشت و معلوم بود یکم از اینکه تو جمع قرار گرفته موذبه.
با اشاره آقای یون کنارش قرار گرفت  و همینجور که با صورت خیلی بانمک پشت گردنشو با دست چپش از دستپاچگی نرمش میداد خودش رو معرفی کرد.
#سلام من جانگ هوسوک هستم. امیدوارم بتونیم باهمدیگه دوستای خوبی باشیم.

یک تعطیم کوتاه کرد و دوباره گفت:
#لطفا هوامو داشته باشین...
_________________________________________

جانگ هوسوک ۱۷ سالهدانش آموز تازه واردِ مدرسه یونگسان سئول

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

جانگ هوسوک ۱۷ ساله
دانش آموز تازه واردِ مدرسه یونگسان سئول

مشخصه دیالوگ جانگ هوسوک:
#هوسوک

اخلاق:؟؟؟
_________________________________________

...خوش اومدی. میدونم یکم احساس موذب بودن میکنی ولی کم کم به محیط عادت میکنی و دوستای جدیدی پیدا میکنی.

آقای یون دست راستشو رو کتف چپ هوسوک گذاشت و ادامه داد:
...برو ردیف سوم پشت سر یونگی بشین!

با چشم و اشاره آقای یون بهم فهموند خودمو نشون بدم تا راهنماییش کنم بشینه به جایی که براش رقم خورد.
دستمو بلند کردم و منتظر شدم سَرِه جاش جا بگیره، وقتی پشت سرم رو صندلیش نشست دستمو آوردم پایین و به تخته طبق معلوم زل زدم تا بقیه جزوه هارو یادداشت کنم.

همونجور که در حال نوشتن و نوت برداری بقیه جزوه ها بودم متوجه دستی شدم که مدام روی شونم میزد، برگشتم و با چهره خندون و مهربون هوسوک مواجه شدم:
#عاممم فکر کنم اسممو دیگه بدونی. میشه اگه اشکال نداره کمکم کنی تو جزوه هات. به نظر میرسه که جزوه هات کامله
_نه نمیتونی.

چشمام از عکس العمل و واکنش تهیونگ جا خورد.
تهیونگ با حقارت سر تا پاشو برانداز کرد و دوباره گفت:
_از خود مُدَرِس مربوطه جزوه هاتو بگیر. این که بغلم نشسته رو نبین همش مینویسه همش درساشو میفته و خنگه.. مسلما میرینه تو نمره هات انقدر جزوه هاش نَحسه.
به مسخره کردن و تحقییر هاش عادت داشتم ولی اینکه جلوی یک تازه وارد اونم اولین روز که ازم کمک خواست و فکر کرد چقدر میتونم تو کاراش کمکش کنم اینجور منو پَست نشون داد، قلبمو به درد می آورد.
لبمو با حرص به دندون گرفتم و سمت کلاس سرمو برگردوندم.
فشار دندونامو رو لبم بیشتر کردم که یه وقت بُغضم نترکه. تا حدی فشار دندونامو رو لبم بالا اوردم که مزه خون رو تو دهنم حس کردم.
آروم فشار دندونام رو لبمو کم کردم تا کم کم لبامو از این اسارت بیخودی باز کردم.
انگشتای تهیونگ رو میز جا پیدا کرد و آروم و مدام رو میز ضربه میزد.
خودکار رو از رو میز برداشت و بالای دفتر جزوه ام شروع کرد به نوشتن.
چشمامو ریز کردم تا خطشو بخونم.
؛کی بهت اجازه داد لبایی که مال منن رو زخمی کنی؛

انتخابِ اشتباه! فصل اول (تکمیل شده)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora