Part8 اعتراف

988 139 32
                                    

لبخند محوی از ناراحتی زدم ولی چشمام میخندیدن.
این حس دوگانه تو صورتم کاملا مشهود بود.
+باشه کیم تهیونگ، پادوت میشم.

دهنشو به حالت تمسخر کج کرد و سرشو به طرف دیگه کج کرد. انگار میخواست موشِکافانه چیزی رو با دیدنم پیدا کنه.
_چطوره یه لَقَب برای پادویِ خودم بزارم؟

سوالی و پوکر بهش زل زدم.
کمی نزدیکم شد و همونجور که دستاش تو جیبش بود یکم جلوم خم شد تا هم قد من بشه و گفت:
_شوگا، اسمت به قیافه دیکیت و بدن لاغر مردنیت میاد.
دست راستشو از جیبش بیرون آورد و لپ چپمو محکم بین دو انگشت کشیده اش قرار داد، گنگ بهش خیره بودم که با فشار انگشتاش رو گونه ام آخَم در اومد.
+آی
_هوم چیه شوگا؟ دردت اومد؟

با چشمای ناراحت فقط بهش زل زدم.
_ خوبه مقاومتتم بالاست.

دستشو از صورتم پایین آورد و با سرش اشاره کرد که پشت سرش برم.
منم با قلبی که رو هزار میزد پشت سرش راه افتادم.
وقتی به خودم اومدم پیش لیسا و جونگکوک بودیم.
باورم نمیشد تو دل دشمنمم!
_بیبی این از الان پادوئه منه.
$عجب!
×اوه فاکینگ شعت، قشنگ قراره داغونش کنیا.

لبخند پیروزمندانه ای بهم زدنو و مشتاشونو بهم کوبیدن.
نگاه لیسا به من همیشه از تنفر و خباثت بود، ولی نگاه الانش انگار از حسادت و تنفر بیشتر از قبل پر شده بود. من نگاه آدمارو قشنگ میتونستم تو ذهنم آنالیز کنم. ولی این دیگه بیش از حد معقولات من بود...

**********

(از زبان جین)

=یااا جنی انقدر ندو عرق کنی بوی راسو میگیریا.
*هه تو الانم بوی گند میدی شپشو!
=یااااااا من شپشو ام؟
*به غیر از تو کسی دیگه ای اینجاست بابا لنگ دراز؟

لبخند خبیثی زدم و چشمامو ریز کردم.
=اگه من بابا لنگ درازم پس توهم جودی ای. پول میخوای عمویی؟ شوگر ددی خوبی میشماااا.
*کیم سوکجییییین.

حرفاش با جیغ بود و با چشمای بسته جیغ جیغ میکرد.از اینکه میتونستم لَجشو دربیارم تو دلم یه لایک بزرگ گذاشتم!
همونجور باهاش درحال کشمکش و کَل کَل بودم که یونگی رو کنار اون سه نخاله (تهیونگ، جونگکوک،لیسا) دیدم.
اون چرا کنار اونا وایساده بود. از لباس ورزشی، شلوار تنم بود و و پیرهن سفید زیریش،سوییشرتمو به صورت فُرمالیته رو کمرم با آستیناش بسته بودم.
پا تند کردمو بدون اینکه اصلا جنی رو درنظر بگیرم سمت اونا رفتم.
از خشم رگ پیشونیم بیرون زده بود.صدامو تو گلوم انداختم و گفتم:
=یااااااا کیم تهیونگگگگگگ

همه سمت ما برگشتن. انگار از حرکت من شوک شده بودن. تاحالام چیزی نگفته بودم بخاطر اون یونگیه احمق بود. ولی الان واقعا کنار اونا وایساده بود. این قضیه خیلی بودار بود.
=چرا یونگی کنارتونه هااان؟

انتخابِ اشتباه! فصل اول (تکمیل شده)Where stories live. Discover now