Part28 یونگی

1K 138 42
                                    

باید چیکار کنم؟
اگه بفهمه مشکلمو... اون موقع دیگه... منو نمیخواد!

همونجور که با خودم‌ در حال کلنجار رفتن بودم دست تهیونگ به سمت اسپری ای که تو دستم بود اومد و اونو از دستم قاپید.
از حرکتش چشمام یه چند لحظه گرد شد.
عصبی و جدی بهش خیره شدم و آرو غرش کردم:
+پسش بده لطفا.
_دهنتو ببند...
+گفتم پسش بدهههه

خرف آخرم با داد و عصبانیت بود. خودمم مونده بودم چرا سرش داد زده بودم. ولی تنها راه حل دیگه همینکار بود و کار دیگه ای ازم برنمی اومد.
اگه قرار بود منو تنبیه کنه یا حتی بکشه حاضر بودم ، ولی دلم نمیخواست منو دور بندازه...
همون لحظه متوجه کج شدن صورتم به یه طرف و قرمزی گونه ام شدم.
تهیونگ بهم سیلی زده بود؟

**********

(از زبان تهیونگ)

+گفتم پسش بدههههه
ابروهام همون لحظه بعد از داد زدن شوگا بالا پرید و دست راستمو رو صورتش محکم کوبوندم.
میتونستم قرمزی پوستشو تو همین لحظه که بخاطر سیلی ای که زده بودم رو ببینم.
از این آثار هنری که رو صورتش انداخته بودم داشتم لذت میبردم. بعد چند ثانیه گلوشو محکم تو دستم فشار دادم که باعث شد برای تقلا دستاشو دور دستم بپیچه تا شاید از فشار دستم کم کنه.
تو چشماش نگاه کردم و همونجور که دندونامو بهم میسابیدم گفتم:
_تو سگ منی، اگه گفتم دم تکون بده باید تکون بدی؛ اگه گفتم بمیر باید بمیریییییی.

تو صورتش تا حد امکان داد زدم تا حساب کار دستش بیاد. دوبار به روش خندیدم فکر کرده عاشق چشم و ابروشم! گلوشو ول کردم و همین کار باعث شد رو زمین بیفته و تک سرفه های ریز بکنه؛ حواسم بود که فشار دستام به حدی تشه که به نفسش آسیب بزنه...
اسپری رو از رو زمین برداشتم و تو هوا تکون دادم و یه ابرمو بالا انداختم:
+دیگم اسپری بی اسپری تا بفهمی یه سگ فقط باید برای صاحبش دم‌تکون بده نه پاچشو بگیره.

بدون اینکه محلش بدم اسپری رو تو جیبم جا دادم و سمت بیرون اتاق قدم برداشتم.
چند قدم هنوز از پله ها پایین نیومده بودم که صدای زنگ‌گوشیم بلند شد.
جونگکوک بود، بی حصله گوشی رو برداشتم و جواب دادم:
_بله کوکی
×چطوری پسر؟ هموز یونگی پیشته؟
_گفتم شوگاس
×همون... جین رو قرار بیارم ببینتش خیلی نگرانشه.
_نوچ
×باوش... ولی اونطوری به ننه باباش ممکنه بگه بیخبره ها.

این جونگکوک مادرفاکر خوب بلد بود چجوری راضیم کنه. دندونامو بهم سابیدم و گفتم:
+اوکی فردا بیارش.

رو یکی از کاناپه های تو هال نشستم و سرمو به کاناپه تکیه دادم و چشمامو بستم.
دوباره چند لحظه پیش کاری که با شوگا اومد هی تو ذهنم رژه رفت.
سیلی؛ فشار گلوش؛ تهید کردنش...
چشمامو از هم باز کردم و دستامو رو موهام کشیدم.
بلند جوریکه صدام به طبقه بالا برسه داد زدم:
_شوگا

انتخابِ اشتباه! فصل اول (تکمیل شده)Where stories live. Discover now