سرمو نزدیک لبش آوردم و آروم لب زدم:
_یونگی. این اسم بیشتر بهت میخوره.فکرشو نمیکردم یونگی بیشتر به اون صورت کیوت و در عین حال بی حسش بیاد.
بلند جوریکه صدام تو کل هال بپیچه گفتم:
_همه اینجا رو ترک کنن.همه خدمه سر خدمه ها از آشپزخونه و گوشه و کنار که حدود چهار پنج نفر میشدن به سمت بیرون از هال حرکت کردن. یونگی هم میخواست از جاش بلند شه و شونه هاشو با دوتا دستم گرفتم و از حرکت کردنش جلوگیری کردم. با نیشخند بهش زل زدم و آروم لب زدم:
_همه غیر از تو.انگار که از حرکتم جا نخورده بود ولی هیجان و ترس رو تو چشماش میتونستم ببینم. ازش یکم فاصله گرفتم و با دستم بهش اشاره دادم که پاشه.
_برو تو اتاقم یه لباس هست هر وقت که پوشیدی بیا پایین. وسیله ی رو تخت هم بردار و بیار.به یک چشم گفتن اکتفا کرد و از جاش بلند شد و سمت اتاقم حرکت کرد. سمت مبلی که چند لحظه پیش یونگی روش نشسته بود حرکت کردم و روش نشستم و پامو رو پا انداختم ، انگشت کوچیکمو بین دندونام به بازی دادم و به رفتن یونگی خیره شدم.
من یه گربه ی عالی دارم...**********
(از زبان یونگی)
هزار تا سوال تو سرمبود، یعنی قرار بود باهاش جایی برم که برام لباس آماده کرده بود؟
اگرم آره پس چرا بقیه کارکنان تو خونه رو از اونجا بیرون کرد؟ همونجور که با خودم فکر و خیال میکردم وارده اتاق تهیونگ شدم.
با دیدن اون وسیله ها رو تخت چشمام گرد شد.
هیچوقت اینجور وسیله ها رو تابحال ندیده بودم.
اخمم یکم تو هم رفت ؛ ولی چاره ای جز اینکه بپوشم نداشتم. از طرفی اون منو تا بحال یونگی صدا نکرده بود پس یعنی ممکنه یکم رابطمون پیشرفت کرده باشه؟ یه کاغذ کناره لباس ها بود که نحوه پوشیدنشو بهم گفته بود! نفسمو آروم بیرون دادم و شروع کردم پوشیدن اون لباسا...
اول از تاپ مشکی شروع کردم. بعد شورت و بند های چرمی؛ ساق دست مشکی و دستکش و جوراب ساق بلند رو هم پوشیدم.
روی تخت یه کلاه گیس و تل عجیبی که روش دوتا گوشِ سفید قرار داشت هم دیده میشد. اونا رو هم پوشیدم و همزمان به خودم تو آیینه نگاه کردم.
انگار یه هرزه پورن استار تو دنیای واقعی شده بودم.
از اونایی که پورن استارها میپوشن به شکل انیمه ای و نمایش راه میندازن.
در آخر یه دستمال مشکی و قلاده هم بود با خوندن اون تیکه کاغد کامل متوجه شدم چجوری اونارو بپوشم. برخلاف میل باطنیم از این لباس خیلی خوشم اومده بود.
یه چیزه پشمالو که سرش یه گردالوی آهنی هم داشت روی تخت به چشم میخورد. دورش با ربان صورتی پاپیون شده بود. فکر کنم اون وسیله ای که تهیونگ گفته بود همینه...
_________________________________________
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل اول (تکمیل شده)
Teen Fictionخیلی برام سخته باهات تو یک کلاسم؛ درسته که ته کلاس میشینی ولی دونستن اینکه تو توی اون دنیایی زندگی میکنی که منم میکنم دلمو بلرزه در میاره؛ دست خودم نیست ناخواسته و یواشکی عاشقت شدم! _____________________________________________________ موضوع: مین ی...