Part7 !پادوی من شو

981 141 11
                                    

(حتما بخونید بچه ها)

بچه ها قبل از شروع رمان خواستم بهتون بگم اتفاق هایی که داخل رمان میوفته همش بستگی به اخلاق و خصوصیات کاراکتر های داخل رمان داره.🙄
پس تعجب نکنید😬
مثلاً تهیونگ یکی از اخلاق هاش سادیسمی بودنه و همین باعث میشه که بخواد به دیگران و حتی اطرافیانش صدمه بزنه؛ خب حالا بریم سراغ شروع پارت جدید.😍😍😍
_________________________________________

لیسا که انگار از منظره طرف سالن داشت لذت میبرد با انگشت به سمت سالن اشاره کرد؛ سرمو سمت سالن برگردوندم.
باور نمیکردم اینکارو کرده باشه. مین یونگی چهار دست و پا داشت میومد سمتم!

**********

(از زبان یونگی)

‌تهیونگ بعد خط و نشون کشیدنش سمته من، از رختکن بیرون رفت.
میدونستم بازی در میاره و تحقییر کردن و اذیت کردن من مثل سرگرمی و یا حتی عادته روزانشه.
ولی اینکه بخواد با وجود بودن معلم برای گرفتن تِست آمادگی جسمانی بازم این رَوشو روم پیاده کنه یکم بیش از حد غیرمنتظره بود.
رومو طرف آیینه قَدی که از بخار و دَم بودن هوای رختکن به این روز در اومده بود کردم.
دست راستمو رو صفحه آیینه کشیدم تا بخار از روش کنار بره. به خودم تو آیینه زل و زدم شروع کردم پوشیدن شلوار و لباس ورزشیم.
بعد آماده شدن به سمت در خروجی سالن راهمو کج کردم.
جین و جنی رو نمیدیدم که بخوان جلومو بگیرن همین اَمر منو بیشتر به سمت کاری که میخواستم بکنم به بیرون هل میداد.
قلبم از ترس و شرم و هیجان تند تند به دیواره قفسه سینم تند تند میکوبید.
روبه روی در خروجی سالن ایستادم.
در نیمه باز بود و راحت میتونستم ازش رد بشم. از لای در میتونستم تهیونگو ببینم که کنار لیسا و جونگکوک تو حیاط مدرسه نشستن و دارن حرف میزنن.
من چیزی برای باختن نداشتم، وقتی قلبم از دیشب به راحتی خورد شد، غرور و منطقم انگشت کوچیکش نمیشدن.
پاهام به لرزه در اومده بود.آروم زانو زدم و بدنمو به جلو خم کردم و دستامو رو زمین گذاشتم.
حس عجیبی داشتم، به غیر از زمانی که به یونجی کولی میدادم این اتفاق برام نیفتاده بود. آروم چهار دست و پا به سمت بیرون سالن حرکت کردم.

**********

(از زبان تهیونگ)

با دیدنش عصبی تر شدم. رگ گردنم بیرون زده بود.
اون احمق با خودش چه فکری میکرد؟
اگه فقط کم میاورد بیخیالش میشدم، یه حرومی گفتن که همه پسرا تو دعوای ساده هم به هم میپرونن انقدر براش مهم بود که اینجوری داره میکنه؟
تو فکر بودم که جونگکوک دست چپشو رو شونه راستم‌ گذاشت:
×تهی انگار سگت داره میاد!
$اوه مای گاد چه قدر حال بهم زنه.
_دهنتو ببند لیسا!

لیسا خواست چیزی بگه ولی فقط دهنش عین ماهی باز و بسته میشد. جونگکوک نسبت به این عکس العملم چشماش گرد شد ولی چیزی نگفت.
خودمم نمیدونستم چرا همچین چیزیو به لیسا گفتم ولی الان این قضیه مهم نبود.
پاشدم و سمت یونگی ای که چهار دست و پا سرش پایین بود به سمتم میومد حرکت کردم.
دندونامو بهم میسابیدم که یه وقت بلایی بدتر از این سرش نیارم!
جونگکوک از اونجا داد زد:
×یااا تهیونگ چت شده؟

انتخابِ اشتباه! فصل اول (تکمیل شده)Where stories live. Discover now