خیلی برام سخته باهات تو یک کلاسم؛ درسته که ته کلاس میشینی ولی دونستن اینکه تو توی اون دنیایی زندگی میکنی که منم میکنم دلمو بلرزه در میاره؛ دست خودم نیست ناخواسته و یواشکی عاشقت شدم!
_____________________________________________________
موضوع:
مین ی...
بچه ها ممکنه اوایل این چیزها سختتون باشه ولی سختیش چند پارت اولیه اس، اینکارو برای خودتون کردم که بهتر بخونید و کم کم بهتر و راحتتر تو حس برین.😬 وگرنه یه تیک گذاشتن کنار دیالوگا کار منم راحتتر میکنه.🥺خیلی دوستون دارمممممم❤ _________________________________________
(از زبان یونگی) رو صندلی نشستم مشغول خوردن یکم نون شدم. تو خواب و بیداری بودم،با خماری به ساعت رو دیوار نگاه کردم. ساعت 7:00 صبح رو نشون میداد. مامانم یه لقمه برام درست کرد و تو بشقابم گذاشت. بابام همونجور که سرش تو روزنامه بود زیرزیرکی به کارهای مامان نگاه میکرد همزمان تو همون حالت گفت: ...هی خانم انقدر این پسر رو لوس نکن' دو روز دیگه مردی میشه قراره ازدواج کنه؛ اون باید واسه زنش لقمه بگیره!
مامان یه چشم غره ای رفت: ...هر چقدرم بزرگ بشه بازم مادرشم.
دیگه وقت برای صبحونه خوردن نداشتم سریع یکم نون تو دهنم چپوندم و تو دلم فاکی گفتم و از رو صندلی بلند شدم. اخمای مامانم تو هم رفت: ...تو که چیزی نخوردی یونگی، همینطوری ادامه بدی ضعیف میشی ها...
رو بهش کردم و گفتم: +نگران نباش مامان، تو مدرسه کلی جبران میکنم.
سمتش رفتم و خم شدم گونشو بوسیدم. به سمت اتاق پا تند کردم، جورابای سفید تمیز ولی قدیمیمو به پام کردم.شلوارمو از تنم با یه حرکت در اوردم.همزمان به آیینه قدی تو اتاقم نگاه میکردم وقتی همه اینکارارو میکردم. از لاغری بیش از حد بدنم متنفر بودم.نه که لاغر مردنی باشم ولی دوست داشتم یکم تو پر تر باشم به خصوص زانو به پایین پاهام که استخونی شکل بود. شلوار و یونیفرممو تنم کردم موهامو سَرسَری درست کردم. یه فوت از کلافگی کشیدم و کولمو رو دوشم انداختم. _________________________________________
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.