گوشیشو رو گوشش تنظیم کرد و روی قفسه سینه ی یونگی گذاشت تا نفسش رو چک کنه. یکم نگذشته بود که سریع رو به پرستارا گفت:
... نفس نمیکشهیک لحظه نفس کشیدن یادم رفت. از چهار چوب در فاصله گرفتم و به داخل اتاق هجوم بردم.
به زور میتونستم قدم از قدم بردارم. هنوز به تخت نرسیده بودم که دوباره دکتر لب زد:
... احیای قلب ریوی رو بیارین.سریع دوتا پرستار دستگاه پایین تخت رو که زیرش چرخ داشت رو کنار تخت هل دادن و شروع به شارژ کردن دستگاه کردن.
همزمان دکتر با دو تا دستش احیای قلب دستی رو انجام میداد.
_ چیشده چرا این دم و دستگاه...
... همراهش رو بفرستین بیرون.یکی دیگه از پرستارا سمت من اومد و به زور و بلا من رو سمت بیرون اتاق بردن و در رو پشت سرم بستن.
از پشت شیشه داشتم میدیدم.
حس پوچی گرفته بودم؛ حس ترس...
حس از دست دادن یه چیزی که برام خیلی باارزشه.
با خیس شدن گونه ام دستمو رو صورتم کشیدم.
من داشتم گریه میکردم؟!
متوجه دکتر شدم که دست از احیای دستی برداشته و دوباره گوشی رو روی قفسه سینش گذاشته بعد حرف زدن با پرستارا از اتاق خارج شد.
سریع سمتش رفتم و گفتم:
_چیشد آقای دکتر؟
... خدا روشکر فقط نبضش ضعیف بود با احیای دستی شد علائم احیا رو داشته باشیم.
_مگه یه آسم کوچیک چقدر ممکنه خطری باشه؟
... نمیدونم من فقط دکتر اورژانسم؛ باید پیش متخصص بفرستینش.یاده پدره جونگکوک افتادم اونم تو این بیمارستان کار میکنه و متخصص ریه اس. با سر فقط به اون دکتر تاییدمو رسوندم و آروم باز به حرف اومدم:
_میتونم برم داخل؟
...تا یه ساعتی خیر، بعد از اون یکم حالت فیزیکیش پایدار بشه اجازه دارین.
_مچکرم.بعده رفتن دکتر، سمت اتاق آقای جئون حرکت کردم؛ یک چند باری به خاطره مریضی خفیف بابا به اینجا اومده بودم و خوب میدونستم اتاقش کجاست.
بدون در زدن وارده اتاقش شدم.
سرشو از روی خَروار پرونده که معلوم بود برای بیماراشه بالا گرفت و تا متوجه شد کسی که داخل اومده پسره دوستشه لبخند به لبش اومد.
... به به تهیونگ راه گم کردی؟با اشاره دستش بهم فهموند روی مبل روبه روش بشینم و منم وقتِ مخالفت برای رسیدن به جوابه سوال های متعدد تو مغزم رو نداشتم...
... چیشده تهیونگ
_درباره دوستمه یک مشکل براش پیش اومده؟
... الان کجاست چه مشکلی؟
_تو همین بیمارستانه...بعده توضیحات مختصر درباره اتفاقاتی که براش افتاده و ... روبه روی اتاقش وایسادیم.
... میشناسمش
ابروهام بالا پرید. چجوری؟... بیا تو اتاق درباره اش حرف میزنیم.
پشت سرش یک دستم تو جیبم بود و با دست دیگم موهامو بالا میبردم سمت اتاقش حرکت کردیم.
دوباره روی مبل روبه روی میزش نشستم و پا رو پا انداختم و یک دست سمت چپمو به دسته مبل تکیه دادم.
_میشنوم.
KAMU SEDANG MEMBACA
انتخابِ اشتباه! فصل اول (تکمیل شده)
Fiksi Remajaخیلی برام سخته باهات تو یک کلاسم؛ درسته که ته کلاس میشینی ولی دونستن اینکه تو توی اون دنیایی زندگی میکنی که منم میکنم دلمو بلرزه در میاره؛ دست خودم نیست ناخواسته و یواشکی عاشقت شدم! _____________________________________________________ موضوع: مین ی...