هیچ حقی نداشتم بخوام حتی درباره اش فکر کنم.
دیگه عشقی وجود نداره!
دیگه یک مُرده متحرک بیش نیستم...**********
(از زبان تهیونگ)
_گفتم به چه حقی عشقمو دوس داری؟
لیسا پشت سرم وایساد و بازوی سمت چپمو تو دستش گرفت و ترسیده بود. حقم داشت!
وقتی یه منحرفه حرومزاده مثل این مادر به خطا یواشکی ازش عکس بندازه معلومه که بِیبیم ناراحت میشه...
یادم نمیره دیشب چجوری لیسا با گریه بهم زنگ زده بود و درباره اینکه فهمیده عکسای یواشکیشو اون حرومزاده ی پَست تو کیفش اینور و اونور میبره گفته بود.
اخمم غلیظ تر شد و یقشو تو دستم گرفتم و بلندش کردم.
_گفتممممم به چه حقی؟لیسا و بقیه ی بچه ها با دیدن حرکتم یکم عقب رفتن. اونا میدونستن تو این وضعیت قراره کامل زندگیشو به خاک و خون بکشم!
دستی رو مچم قرار گرفت، چشمامو به طرف صاحب اون دست انداختم و با دیدن اون تازه وارد اَبرمو بالا انداختم.
_تو این وسط چه گهی میخوری؟
#اگه میشه کوتاه بیا. من از طرفش معذرت میخوام.
_معذرت؟ یکی عکسای دوست دخترتو اینجور کنه تو این عکس العملته هان؟
#این بار لطفا کوتاه بیا. من نمیدونم چه اتفاقی...
_اگه نمیدونی پس فقط خفه خون بگیر و بکش کنار.خواستم دوباره سمت اون آشغال حمله کنم که یکی جلوم ایستاد.
اون دوستِ آشغالتر از خودش بود...
_تو چی میگی این وسط؟
=داری چه غلطی میکنی آشغال، تا حالا سکوت کردم فقط واسه این احمقه!
_مثلا اگه سکوت نخوای کنی، میخوای چه غلطی کنی؟خواست یه چیزی بگه ولی نفهمیدم کی این شوگای حرومی اومد جلوش رو در روش جوری که پشتش به من بود واستاد.
+جین
=خفه شو برو کنار یونگی
+ازش دَست کشیدم!
=میخوای باور کنم؟عجیب بود.
اون شوگای احمق عجیب بود، وقتی داشت کلمه ازش دَست کشیدم رو به زبون میاورد به من زل زده بود.
نمیدونستم چرا ولی یک لحظه احساس پوچی کردم!**********
(به زبان جین)
با حرص به دور و اطرافم نگاه انداختم و باز رو به یونگی انداختم:
=بریم یونگیدستشو محکم گرفتم و بدون اینکه به عکس العملشون بَها بدم از در اصلی سالن بیرون رفتیم.
طولی نکشید که داخل کلاس رفتیم و با خشونت رو صندلی نشوندمش.
=قراره باز به این احمق بازیات ادامه بدی یونگی؟ کافی نبود بفهمونه بهت اصلا حتی یک ذره هم نگاهت نمیکنه؟ هااااان؟هانِ آخرِ حرفمو با داد زدم، همین باعث شد بی حس تر از همیشه بهم نگاه کنه.
+جین' گفتم یبار... ازش دست کشیدم...
=یااا یونگی؛ چرا اینجوری حرف میزنی هان؟
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل اول (تکمیل شده)
Teen Fictionخیلی برام سخته باهات تو یک کلاسم؛ درسته که ته کلاس میشینی ولی دونستن اینکه تو توی اون دنیایی زندگی میکنی که منم میکنم دلمو بلرزه در میاره؛ دست خودم نیست ناخواسته و یواشکی عاشقت شدم! _____________________________________________________ موضوع: مین ی...