با خستگی چشماشو از هم وا کرد و گفت:
+نگران نباش من مال توام!بدونه اینکه به کلاسِ بعدی بریم من یونگی رو به خونه آوردم و فرستادمش بره دوش بگیره.
هر چقدر از اونجا تا خونه با مهربونی و چه تهدید ازش میپرسیدم کدوم حرومی ای این بلا رو سرت آورده؛ اصلا به هیچ عنوان لب نمیزد...
از این رفتارش واقعا حالم بهم خورده بود...
تا جایی که یادمه نه اهله دعوا و بزن بزن بود و یا اهل کرم ریختن سر دانش آموزای دیگه!
مطمئنم یکی داره اذیتش میکنه...*********
(از زبان یونگی)
بعد از اینکه دوشمو گرفتم سمت لباسام رفتم و موشیدمشون و از حموم بیرون اومدم. یک حوله ی آبی سفید دور گردنم انداختم و باهاش موهای خیسمو خشک میکردم. میتونستم اخمای گره خورده ی تهیونگ رو که رو تخت نشسته بود و بهم زل زده بود ببینم.
اصلا نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم.
میترسیدم باز بخواد سوال پیچم کنه و هی ازم سوال کنه... ولی همینم شد!
_نمیخوای بگی صورتت چیشده؟
+...
_نمیخوای بگی نه؟فقط تو چشماش زل زدم و حرف نزدم. از رو تخت پاشد و جلو ایستاد.
_زانو بزن!
+چی؟
_گفتم زانو بزن رو مخم راه نرو...میدونستم این رفتارش از لج و لجبازیه ولی من نباید کوتاه میومدم. آروم رو زانوهام نشستم و نگاش کردم.
گوشیشو از جیبش درآورد و شماره ای رو گرفت...
همونجور هردوتو چسمای هم زل زده بودیم که به اون آدم اونوره خط حرف زد:
_چطوری ونوو؟ونوو؟ چقدر اسمش آشنا بود. با یاد آوردن اون دوتا مهمون ناخونده تو خونه ی تهیونگکه انگار سادیسمی هم بودن چشمام گرد شد! ( به part31 مراجعه کنید)
_آره میدونم؛ امروز تایمت خالیه با ورنون بیاین؟!
....
_خوبه ساعت 18:00 پس منتظرم!گوشی رو قطع کرد و یقه پشتمو گرفت و منو دنبال خودش کشید. تو هنگ و بُهت به سر میبردم...
چرا داشت باز اینجوری رفتار میکرد.
منو روی تخت تا حدی پرت کرد و سریع لباساشو درآورد و از تو کمد لباسای جدید گرفت و تنش کرد.
_________________________________________
YOU ARE READING
انتخابِ اشتباه! فصل اول (تکمیل شده)
Teen Fictionخیلی برام سخته باهات تو یک کلاسم؛ درسته که ته کلاس میشینی ولی دونستن اینکه تو توی اون دنیایی زندگی میکنی که منم میکنم دلمو بلرزه در میاره؛ دست خودم نیست ناخواسته و یواشکی عاشقت شدم! _____________________________________________________ موضوع: مین ی...