خیلی برام سخته باهات تو یک کلاسم؛ درسته که ته کلاس میشینی ولی دونستن اینکه تو توی اون دنیایی زندگی میکنی که منم میکنم دلمو بلرزه در میاره؛ دست خودم نیست ناخواسته و یواشکی عاشقت شدم!
_____________________________________________________
موضوع:
مین ی...
Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.
استوری ای که هوسوک ؛ یونگی رو تگ کرد؛ از طرفی روی استوری اینجوری نوشته: (حتی اگه دلت مالِ من نباشه؛ بازم فقط مالِ منی!) _________________________________________
دندونامو بهم سابیدم و به یونگی که تو عالم خواب بود نگاه انداختم... یه کاری میکنم بفهمه تو فقط مالِ منی!
از طرف یونگی بهش پیام دادم.(( فردا ساعت 11:00 بیا جلوی مدرسه همو ببینیم؛ دلم میخوادت )) به دو دقیقه نرسید پیام رو سین کرد و اوکی رو داد. گوشی رو تو مشتم فشار دادم تا جایی که استخونای دستم درد بگیره و صدای قلنج انگشتام در بیاد. قراره که حسابش یکسره بشه...
یه لباس یهویی تنم کرده بودم و بعد از اینکه مطمئنشده بودم که حالِ یونگی روبه راهه و تبش پایین اومده سریع از خونه بیرون اومدم و به سمت مدرسه راه افتادم... حدوداس ساعت 11:00 بود که جلوی مدرسه رسیده بودم. _________________________________________
Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.
تیپ و استایلِ یهویی تهیونگ🥵 _________________________________________
دست به سینه جلوی مدرسه قدم میزدم و راه میرفتم... اصلا نمیتونستم عصبانیت خودمو کنترل کنم. به چه جراتی دست گذاشته رو چیزی که مال منه... با شنیدن صدای کفش کسی که روی جاده ی اسفالت میکشید رومو به سمت صدا برگردوندم. هوسوکِ حرومزاده بالاخره سر و کله اش پیدا شده بود. _________________________________________
Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.