Part16 نِفرت

1K 146 48
                                    

همزمان که داشتم سرفه میکردم آروم جوریکه خودش بشنوه گفتم:
+ من الانشم مُردم!
_ چی؟

چشم غرّه ای به سمتش رفتم، دستامو رو دستاشو گذاشتم و همونجور که با نفرت بهش خیره بودم لب زدم:
+میخواستی منو بکشی حالا هم کُشتی!

محکم دستاشو به سمت پایین کشیدم باعث آزاد شدن یقه ام از دست های قویش شد.
با حس خفگی رو دستام روی زمین افتادم و سرفه هام شدّت گرفت.
جین پاتند کرد و سمتم خیز برداشت و آروم میزد رو پشتم. صدای بغض دارشو میشنیدم...
=یاااا یونگیا چت شده؟ نفس بکش. یاااااا.

همزمان که سرفه میکردم میخواستم نفس بگیرم ولی حتی این تلاشمم بی فایده بود.

**********

(از زبان جین)

همزمان که به پشتش آروم ضربه میزدم با چشمای به اشک نشسته اما صورت پر از نفرت و عصبانیت شروع به داد و حرف زدن کردم.
=میخواین بکُشینش آشغالاااا؟

دستی سمت بازوی یونگی اومد و بلندش کرد. تهیونگ بود.
با گرفتن اون یکی دست یونگی باعث متوقف شدن اون آشغال شدم.
=مگه از جنازه ام رد بشی بزارم...

دستی محکم منو به سمت دیگه کشید و باعث شد دستم از بازوی یونگی رها بشه، به صاحب اون دست نگاه انداختم جونگکوک بود.
=حالم ازت بهم میخوره

بلندتر داد زدم: =حالم از همتون بهم میخورههههه.

منو سمت یکی از صندلی های تماشاچی ها برد و نشوند. سعی میکردم دستمو از دستش رها کنم.
=ولم‌کن کثافت. دوستم داره میمیره مگه نمیبینی.

با ارامش بهم خیره بود. آروم لب زدم:
= دوستم...

محکم منو تو بغلش گرفت و پشت کمرمو برای آروم کردنم مالش داد.
×خوب میشه بهت قول میدم.

باید به حرفش اعتماد میکردم؟ اونم دوست کسی بود که باعث این حالِ بَده یونگی شد. میتونستم بهش اعتماد کنم؟؟؟

**********

(از زبان یونگی)

نفهمیدم چیشد ولی فهمیدم یکی داره منو سمت جایی میبره.
میتونستم حس کنم تو بغلشم. با نشستن روی زمین خیس چشمامو یکم از هم وا کردم همونجور که نفسام کم و کمتر میشد.
فهمیدم توی حمومِ رختکنه سالن هستم. به جلوم خیره شدم و با دیدن اون صورت عصبی نفسم بیشتر پا به فرار گذاشت.تهیونگ بود...
+ولم‌......کن
_خفه شو ، یک بارم که شده خفه خون بگیر.
دوش بالا سرمو تو دستش گرفت و آب سرد رو باز کرد و رو صورتم گرفت.
جلوم چهار زانو نشست و چونمو تو دستش گرفت و رو همزمان رو تنم آب سرد میزد.
+نک..ن
_گفتم خفه شو.
اشکم بین خیسی صورتم گم میشد. بغض داشتم و گِله! چرا ولم نمیکرد؟
آروم لب زد: _اسپری ات کو
‌اروم تو صورتم چند بار زد تا نفس کشیدن یادم نره و باز گفت: _میگم اسپری ات کو لعنتی
+شک..ست... لیسا...

انتخابِ اشتباه! فصل اول (تکمیل شده)Where stories live. Discover now