Part 11🥀

2.6K 408 163
                                    

[زمان حال/ ۵ سپتامبر/ ساعت ۸ صبح]

دستش رو توی جیبش فرو کرده بود و با نوک پاش سر بطری روی زمین رو به بازی گرفته بود. نه اینکه از اون آدم‌هایی باشه که تموم صبر و حوصله‌اش رو صرف بقیه کنه و بگه "حتما ارزشش رو دارن" فقط می‌دونست با هر اعتراضی پسر داخل تیلر بیشتر طولش میده به هرحال هیچی نباشه اون ضدسلطه‌ترین آدم زندگیش‌ بود.

با شنیدن صدای در چرخید.

-چه عجب عروس خانوم...

با دیدن تهیونگ توی کت و شلوار مشکی و کرواتی که معلوم بود با صاحبش دچار مشکل شده بود حرفش رو توی فضا رها کرد.

برای اولین بار بود که موهاش رو مرتب بالا داده بود و دیگه خبری از اون موهای بهم ریخته نبود.

-چقدر خوب شدی.

-ممنون دختر.

پسر بزرگ‌تر که در معرض مستقیم نگاه جونگ‌کوک قرار گرفته بود با کنایه جواب داد و بهش نزدیک شد.

-تو که انقدر کراوات بهت میاد خب دوتا دوتا بزن.

پسر کوچیک‌تر با لبخندِ کنج لبش گفت. سعی کرد کراوات پسر رو درست کنه و تمام مدت بیخیال نگاه خیره‌ی تهیونگ به خودش شد.

از اون نگاه‌هایی نبود که آدم به کسی که عاشقشه میندازه، فقط تهیونگ برعکس خیلی‌ها از زل زدن به بقیه نمی‌ترسه مخصوصا اگر آدم‌ روبه‌روش یه پسر بچه‌ی سوسولِ بی‌آزار باشه.

جونگ‌کوک با نهایت وسواس یقه‌ی پسر رو صاف کرد. لحظه آخر چشم‌هاش بالا رفتن و به نگاه پسر بزرگ‌تر رسیدن. آثار احساسات از دیشب روی جونگ‌کوک مونده بود مخصوصا توی این ثانیه‌ها که نزدیکشون باعث می¬شد حتی نفس‌های همدیگه رو احساس کنن اما قرار نبود چیزی رو توصیف کنه، قرار نبود نتیجه‌گیری کنه فقط باید کنترلش می کرد چون آخر این بازی‌ای که قلبش داشت راه می‌انداخت هرچی بود، خوشی نبود.

پسر کوچیک‌تر تو افکار خودش بود که متوجه دست پسر روی عضو شخصیش شد و سریع یک متر عقب پرید.

-باز چه مرگته؟

-کراواتم رو درست کردی و در عوض منم چک کردم زیپت باز نباشه. من مدیون کسی نمی‌مونم.

پسر بزرگ‌تر با شیطنت مختص خودش گفت.

جونگ‌کوک که بگی نگی به اذیت‌های تهیونگ عادت کرده بود با عصبانیتِ رو به تاسفی سوئیچ رو سمت پسر پرت کرد.

سوار بنز مشکی رنگی که چند ساعت پیش یکی از راننده‌های گروه جئون آورده بود شدن. تهیونگ قبل از جونگ‌کوک نشست و از آینه به پسری که تازه در رو بست نگاه کرد، یه نیش¬گاز گرفت و باعث شد جونگ‌کوک با سر بره تو صندلی.

با عصبانیت به پسر نگاه کرد و گفت:« بگو که یه اتفاق بود و از عمد این کارو نکردی.»

-یه اتفاق بود و از عمد اینکارو نکردم.

GOD IN DISGUISE | VkookWhere stories live. Discover now