Part 22🥀

2.4K 311 142
                                    

[زمان حال/۲۰سپتامبر / ساعت نزدیک به طلوع آفتاب]

 به کلمات خونی‌ای که به دیوار سفید میخکوب شده بود، چشم دوخت.

‘دنیای جدید’

جمله‌ی مناسبی برای نوشتن روی دیوار نبود اما تنها جمله‌ای بود که قاتل به جا گذاشته بود.

کلماتِ زخمی شده خونشون به سمت جاذبه کشیده شده بود و کش اومده بود انگار که نوشته قطره قطره درحال خونریزیه.

شاید واقعا وقتش بود دنیارو سرتاسر با خونِ گناهکاران غسل تعمید بدن یا توی آتش نفرت بسوزونن و امیدوار باشن از خاکستر حاصله بشری شایسته‌تر زاده بشه که فقط در این صورت دنیای جدید محقق میشه.

با نور فلش دوربین عکاسی که روی ‘دنیای جدیدِ’ قاتل کوبیده شد، پسر از خلسه‌اش خارج شد. صداها از گنگ بودن در اومدن و تصاویر متحرک دوباره سرعت گرفت.

تاریکی بوی خون و گوشت فاسد شده رو تشدید نمی‌کرد اما به ترسناک‌تر شدن محیط کمک زیادی کرده بود. افسر جوون وسط این خونه‌ی بو گرفته ایستاده بود و به رفت و آمد همکارهاش که هرکدوم مشغول کار خاصی بودن، توجه نمی‌کرد.

آروم و بدون عجله برگشت. جنازه‌ی صلیب شده به دیوار نمیذاشت خودِ دیوار دیده بشه. زیادی جلب توجه می‌کرد.

با اخم ظریف و چشم‌های غمگینی به بدن کبود شده نگاه کرد. دست‌های مرد با میخ‌های بزرگی به دیوار کوبیده شده بود ولی چیزی که این بدن رو با وجود این وزن هنوز روی دیوار نگه داشته بود میخ فرو رفته توی گلو بود.

میخ‌ها به طرز غیر عادی‌ای بزرگ بودن. به نظر می‌اومد سفارشی برای آویزون کردن جنازه به دیوار ساخته شده بودن. حتما برای تزئین خونه‌ی روانی‌ها به کار می‌اومد.

-تاحالا هیچ اثر انگشت یا هر نشونه‌ی دیگه‌ای از قاتل پیدا نشده.

پسر جوونی خودش رو به تنها افسر حاضر در اتاق رسوند و گفت. اما پسر بزرگ‌تر به جای نگاه کردن به همکارش ترجیح داد به صورت وحشت کرده و ترسیده‌ی جنازه چشم بدوزه. صورت به حدی کبود شده بود و تغییر شکل داده بود که انگار مال آدمیزاد نبود. دهن باز مونده بود، چشم‌ها به طرز غیر عادی‌ای گشاد شده بودن، رگ‌های صورت در آستانه‌ی پاره کردن پوست و بیرون ریختن بودن. یه انفجار تمام عیار.

افسر جوون با خودش فکر کرد’حتما قبض روح شدن’ این شکلیه. شاید اصلا ماجرا تخیلی و اساطیری باشه و همه‌ی اینها کار یکی از خدایانِ خشمگین باشه وگرنه آخه کی حاضره تا می‌تونه به یکی چاقو بزنه و بعد به دیوار صلیبش کنه؟ اون هم درحالی که صورت از وحشتِ قبلِ مرگِ صاحبش خبر میده!

-من کانگ تهیون هستم و قراره دستیار شما توی این پرونده باشم افسر کیم.

پسر دستش رو دراز کرد و نامجون از سر ادب مجبور شد برای چند ثانیه هم که شده دل از جنازه بکنه و با پسر کوچیک‌تر دست بده. اونقدرها که صورت آرومش نشون میداد از اولین پرونده‌ی جناییش هیجان زده نبود. ترجیح میداد برگرده تو بخش مبارزه با مفاسد اقتصادی و بعد از چندسال وقت گذاشتن روی یه پرونده عاملینش رو به سزای اعمالشون برسونه اما در حقیقت بعد از چندسال وقت گذاشتن روی یه پرونده‌ تو بخش مبارزه با مفاسد اقتصادی، درجه‌اش رو ازش گرفتن و انتقالش دادن به بخش جنایی. اون هم فقط به خاطر اینکه زور متهم‌هاش خیلی بیشتر از خودش بود.

GOD IN DISGUISE | VkookWhere stories live. Discover now