part 7/s2

231 83 172
                                    

- هیع!
وقتی که فندک توی تاریکی دقیقا جلوی صورتش روشن شد با وحشت سکسکه کرد، صدای قدم‌های مرد و چکیدن قطره قطره ابی که از سقف روی زمینِ سرد می‌افتاد بیشتر باعث ترسش میشد.
- که میخواستی بری همه چیو بزاری کف دستشون، ها؟ شجاع شدی!

بوی دود سیگار مرد باعث میشد به سرفه بیوفته، سینه‌ی زخمیش با هربار تکون خوردن و بالا و پایین شدن میسوخت و زخم‌هاش خون بیشتری رو بیرون میریختن.

اشک‌هاش به سرعت روی گونه‌هاش سر میخوردن، از ترس برای خودش نبود، در واقع خودش اصلا مهم نبود!
از این میترسید ‌که بعد از اونهمه سال بالاخره صبرش تموم شده باشه، از این میترسید که حالا دیگه واقعا هرچی که قبلا میگفتو عملی کنه!

صدای قدم‌های مرد که هر لحظه ازش دورتر میشدن باعث شد تمام زورش رو برای حر‌کت دادن بدن آش و لاشش به کار بگیره و خودش رو جلو بکشه تا التماسش کنه!
- ن...نه! نرو!

مرد با حالت چندشی پاش رو از بین دست‌های زخمیش بیرون کشید و پوزخند صداداری زد‌.
- برخلاف تو من یکیو دارم که تو خونه منتظرمه احمق! بار اخرتم باشه دستای کثیفتو بهم میزنی!
کف کفش کثیفش رو روی سینه‌ی زخمیش گذاشت و به عقب هلش داد، بدن سست اون به راحتی روی زمین افتاد و صدای هق هق‌های ریزش توی اتاقک سرد پیچید.



____________________________________

لگد محکمی به میز شیشه‌ای وسط خونه زد و صدای خرد شدن شیشه‌ی روش با صدای فریاد خشمگینش یکی شد، امگای ترسویی که گرگ احمقش زیر بغلش زده بود و اورده بودش گوشه‌ی خونه با وحشت توی خودش مچاله شده بودن و به شدت گریه میکرد.

- خفه شو! خفه شو تو دیگه دردت چیه؟ چرا تو دیگه ناراحتی امگای احمق؟!
با غیض به سمت پسر رفت و عربده کشید، یونگی درحالی که حس میکرد ممکنه هر لحظه قلبش از شدت وحشت بایسته نفس نفس زنان دستش رو روی سینه‌ی خودش فشرد و از پشت نگاه تار و اشکیش به صورت خشمگین و سرخ الفاش خیره شد.

گناه اون چی بود؟ گناهش چی بود وقتی خودشم مثل اون الفا اون لحظه کنترلی روی رفتارش نداشت و با کمال میل همراهش رفته بود؟
البته که یونگی پیش خودش اعتراف نمیکرد اما ته دلش خیلی خیلی خوشحال بود چون حداقل دیگه قرار نبود برهنه روی سن بفرستنش تا چند نفر بپسندنش، روش قیمت بزارن و در اخر بخرنش!

حالا حداقل کنار الفای خودش بود، جفت حقیقی خودش! چیزی که فقط یک درصد مردم دنیا میتونن داشته باشن چون پیدا کردن یه نفری که عنصر حیات گرگش با مال خودت یکی باشه از بین هشت میلیارد ادم تقریبا غیر ممکنه!
- توی لعنتی از کدوم گوری یهو افتادی وسط زندگی من اخه! چرا گرگ بیشعور من اون لحظه عقلشو از سرش دراورد و توی ناقصو برداشت!

زمزمه‌ی کلافه و خشمگین الفا قلب شکستش رو به هزار تیکه‌ی جدید تقسیم کرد، دستش رو محکم روی دهنش فشرد تا صدای زجش بالاتر از اون نره و با بی‌پناهی و بی‌چارگی به مردی که حالا توی خونه‌ی بزرگ قدم میزد خیره شد.
رایحه‌ی الفا خشمگین بود...یه چیزی شبیه...بلوط سوخته؟

Abandoned, next line!_Where stories live. Discover now