تنها صدای توی اتاق صدای هق هقهای ریز خودش بود چون بقیه یا انقدر استرس داشتن و یا انقدر خوشحال بودن که ترجیح میدادن در سکوت برای خودشون خلوت کنن.
با استرس تند تند مچ دستهای بسته شده به صندلیش رو تکون میداد و انگشتهای لرزونش رو باز و بسته میکرد، اتفاقاتی که صبح براش افتاده بودن باعث میشدن دلش بخواد از شدت ضعف و بهت بمیره!هنوزم درک نکرده بود چرا جونگمین_عمویی که توی تمام این هشت سال همه جوره حمایتش کرده بود و هرکاری برای راحتتر بودنش انجام داده بود_باید همچین کاری باهاش بکنه!
اصلا مگه جونگمین متخصص گوارش نبود؟ پس اونجا چیکار میکرد؟!با عجز به جونگمینی که کنار باقی دکترهای ایستاده بود و به نظر میومد داره چیزی رو بررسی میکنه خیره شد و گریش شدت گرفت، چرا کمکش نمیکرد؟ چرا انقدر بیرحم شده بود؟
- کافیه، صاف سر جاتون بشینید، پونزده نفر برای دیدنتون میان، همتون انتخاب میشین به جز کد هفت.دکتر میانسالی با بیتفاوتی گفت و اخر جملش اشارهی تحقیر امیزی به یونگی کرد، امگا با بیچارگی هق زد و توی خودش جمع شد.
- اصلا نباید میاوردیمش، میخواین سریع ببرمش که هم وقت بقیه تلف نشه هم اماده کردنشو واسه شب شروع کنیم؟زنی که کنار دکتر ایستاده بود متفکرانه گفت، مرد سر تکون داد و دوباره به تخته شاسیش زل زد.
- رئیس جمهور و وزیر خواستن همهی نمونهها حضور داشته باشن، فکر نکنم بیشتر از یکی دو ساعت طول بکشه، دیر نمیشه!تقهای به در خورد و باز شد، جونگمینی که بیرون رفته بود به نشونهی احترام کنار ایستاد تا کسی وارد بشه و خودشهم پشت سرش داخل اتاق اومد.
دهنش بسته شد، صداش بیاختیار خفه شد و نفسش برای لحظهای برید، مردمک چشمهاش گشاد شده بود، با بهت به مردی که دست کمی از خودش نداشت زل زد، گرگِ توی وجودش با تمام وجود زوزه میکشید و خودش رو به در و دیوار میزد تا ازاد بشه، چون اون مرد زیادی خوشبو به نظر میرسید!
_________________________________
سری برای افرادی که حین قدم زدن بهش احترام میزاشتن تکون داد و خودش رو به بقیه رسوند، با خشکی به تمام افراد سلام کرد و کنار ایستاد، نگاه نافذ و کنجکاوش رو به شیشهی بزرگی که از پشتش تمام نمونهها قابل مشاهده بودن دوخت و تک تکشون رو از نظر گذروند تا به اون رسید، نیشخند کوچیکی روی لبهاش نشست، بهترین و سالمترین امگای نر کرهای تبار!
به نظر ریلکس و راحت میومد و این حالتش باعث میشد هوسوک با خیال راحت از اینکه اون پسر قراره در اینده از پس خودش بر بیاد مطمئن بشه، قطعا امگای اون باید همچین شخصیت و تربیتی داشته باشه!
نیم نگاه کوتاهی با پدرش رد و بدل کرد، به نظر میومد الفای میان سالم از انتخاب پسرش کاملا راضیه، با اینکه هردو سعی میکردن جلوی باقی رقبا و همکارهاشون بیحس و خشک به نظر برسن تا مبادا بهونهای دست کسی بدن!
BINABASA MO ANG
Abandoned, next line!_
Fanfiction_فصل اول تمام شده_ یونگی خوب نفس نمیکشه و یونگی از اتیش و دود وحشت داره، پسر بچه اگه دقیقهای از اسپری آسمش دور بمونه گریش میگیره و توی یتیمخونهی یانگ، هیچکس نیست که دوستش داشته باشه و بهش اهمیت بده، مطلقا، هیچکس! حالا حالا، کی مقصر حال الانشه؟...