part 27/s2

315 77 93
                                    

فلش بک/دوازده ساعت قبل:

نگاهی به راهرو انداخت و وقتی از نبود بقیه مطمئن شد، به ارومی داخل اتاق رفت، لبخند عمیقی روی لب‌هاش نشست وقتی تهیونگ رو ندید.

لبه‌ی تخت نشست و به صورت غرق خواب و تکیده‌ی برادرش خیره شد، سر انگشت‌هاش رو نوازش‌وار روی گونه و پیشونی اون کشید و وقتی مرد با وحشت پلک‌هاش رو از هم فاصله داد و هینی کشید، به نشونه‌ی تسلیم دست‌هاش رو بالا برد.
- منم هیونگ، اروم باش!

جونگکوک نفس عمیقی کشید و سرش رو روی بالش کوبید.
- ترسیدم!
بوسه‌ی نرمی پشت دست بتا نشوند و بعد اون رو بین دست‌های خودش گرفت.
- تهیونگ کجاست؟

بتا نگاه پر تردیدی به برادرش انداخت، میدونست که جونگمین مخالف اینه که از طریق دلالی که پیدا کرده بودن دنبال پسرش بگردن اما دلش نمیومد حقیقت رو ازش مخفی کنه.
- با نامجون هیونگ و بابا و پدرجون رفتن دنبال اون دلاله.

اخم‌های الفا درهم رفتن، دست جونگکوک رو ول کرد و با دلخوری  ظاهری‌ای سرش رو برگردوند، هرچند که تنها حسی که اون لحظه گریبان‌ گیرش شده بود استرس و ترس بود و نه بیشتر!
- دستتون درد نکنه، خوب قایمکی کاراتونو پیش میبرین!

مرد بزرگتر روی تخت نشست و با بی‌حالی مرد دیگه رو بغل کرد.
- این تنها راهمونه جونگمین!
دست‌های الفا متقابلا دور کمر باریک اون پیچیدن، تهیونگ میخواست برنامه‌هاشو بهم بریزه؟ پس جلو مینداختشون!

- باشه هیونگ، امیدوارم توی دردسر نیوفتیم!
صدای خسته و پر بغض بتا گوشش رو پر کرد:
-دردسر بزرگتر از این؟ دردسر بزرگتر از اینکه شیش ماهه پاره‌ی تنمو از دستم کشیدن؟ نمیدونم کجاست، چیکار میکنه، پیش کیه، اصلا سالمه؟ ن..نکنه کسی...بهش...د.د.د.دست د...
لرزش ناگهانی تن بتا و لکنت شدیدش از سر وحشت، باعث شد جونگمین با ترس اون رو روی تخت بخوابونه و دو طرف صورت خیسش رو بگیره.

- باشه...باشه عزیزم..هیونگ، بهم نگاه کن، باشه، یونگی پیدا میشه، خب؟ خودم برات پیداش میکنم دورت بگردم، اروم باش، هیچیش نشده، باشه؟
صدای گریه‌ی بلند و ناگهانی جونگکوک تمام اتاق رو پر کرده بود، زجه‌های بریده بریده و ناله‌های زیر لبیش، طوری که زمزمه‌وار به کسی که توی اتاق وجود نداشت التماس میکرد تا پسرش رو سالم بهش برگردونه مغز الفا رو میسوزوند!

کشوی کنار تختش رو باز کرد و بسته‌ی قرصی که قاطی باقی قرص‌ها قایمش کرده بود رو بیرون کشید، حبه‌ی سفید رنگ رو بدون اب بین‌ لب‌های لرزون مرد جا داد و فک پایینش رو به بالایی چفت کرد تا مجبورش کنه اون رو قورت بده.
- اروم میشی عزیزم، قورتش بده، زود باش!

جونگکوک با مظلومیت سر تکون داد و هقی زد.
- دوباره..خوابم نبره...جونگمین!
سری به نشونه ی تکذیب تکون داد و بدن لرزون بتا رو بالا کشید.
- پاشو هیونگ، بیا یکم بریم بیرون.
بتا با بی‌میلی سر تکون داد و توی خودش جمع شد.
- نمیخوام...اینجا بوی پسرمو میده!

Abandoned, next line!_Where stories live. Discover now