part 40/s2

364 80 77
                                    

بعد از خوندن این پارت یه سری به پارت دیالوگای احتمالی بزنین، ببینین کدوم دیالوگا رو توی این فصل دیدید و اونایی که هنوز نیومدن ممکنه متعلق به کی باشن، کیف میده😁اگه بتونید باقی داستانو حدس بزنید دوتا پارت پشت سر هم اپ میکنم🤭

الفا مکث کرد، در واقع سکوت کرد و هیچکس از پنجاه و اندی نفری که درون اون سالن حضور داشتن، تلاشی برای شکستنش نکرد!

حتی گرگ بزرگ هم با چهره‌ای که حالا بی‌تفاوتی و سردی چند دقیقه قبلش رو از دست داده بود، با رگه‌هایی از بهت توی نگاهش به جئون جونگمین خیره شده بود، تا زمانی که سربازی وارد سالن شد و کنار‌ گوش مرد چیزی رو پچ زد.

گرگ به ارومی سر تکون داد و بعد از اون خودش رو مشغول پرونده‌ی باز جلوش نشون داد، در واقع از گوشه‌ی چشم، مادر جیمین رو دیده بود که چطور عین یک فرد جن زده خودش رو بغل کرده و میلرزه، اشک‌هایی که مثل رود روی صورت زن جاری شده بودن با وجود اینکه اون حتی پلک هم نمیزد دونه دونه روی گونه‌هاش سر میخوردن،‌ دندون‌هاش از شدت لرزش فکش روی هم سابیده میشدن اما چیزی رو زیر لب زمزمه میکرد و به جلو و عقب بدنش رو تاب میداد، گرگ بزرگ دلش برای اون زن سوخته بود و افسوس که کاری از دستش بر نمیومد!

حتی حالا هم نمیتونست جلوی ورود کیم جیمین به دادگاه رو بگیره چون به صورت قانونی، اون بتا باید از اول توی سالن محاکمه حاضر میبود اما کتک‌هایی که روز قبل از بادیگاردهای غول پیکر فرانسوی تبار خورده بود، کار دستش داده بودن و باعث شده بودن دست راستش بشکنه، و تا اون لحظه اون بتا مثل یک مجرم، از زمانی که به اون مرکز منتقل شد بی هیچ اعتراض و ناله‌ای منتظر پزشک مونده بود، گرک بزرگ خودش رو بابت اینکه اجازه نداد اون پسر رو به بیمارستان منتقل کنن سرزنش میکرد!

این خودش بود که اصرار به اجرای قانون و حضور جیمین توی اون دادگاه، حتی به صورت نصفه و نیمه رو داشت اما حالا نمیدونست چطور باید جلوی ورود اون پسر رو بگیره، فکر نمیکرد مادرش تحمل دیدن بدن کوفته‌ و صورت کبودش رو داشته باشه!

در سالن باز شد، سرباز جوونی زیر بغل بتا رو گرفته بود و کمکش میکرد تا جایگاه متهم خودش رو برسونه، گرگ بزرگ فکر نمیکرد اون جایگاه مناسب جیمین باشه!

صدای زجه‌ی امگا کیم بلند شد، زن خودش رو با تمام توان میزد و هیچکس نبود که مهارش کنه!
قاضی با کلافگی به اعضای خانواده‌ی جیمین نگاه کرد، در اخر بتایی که پشت سر اون زن نشسته بود بلند شد، بدن لرزونش رو گرفت و سعی کرد از روی صندلی بلندش کنه.

جیمین با چشم‌های درشت شده و سردرگمی نگاهش رو دور سالن میچرخوند، چند لحظه به مادرش خیره شد، لب‌هاش رو روی هم فشرد و شونه‌هاش رو جمع کرد، درست جوری که توی اون فیلم انجامش داده بود و بعد نگاهش رو گرفت، چند درجه‌ی دیگه نگاهش رو چرخوند و وقتی برادرزادش رو دید که کنار پدرش نشسته، همونجا متوقف شد، چند ثانیه سر تا پای امگا رو کاوید و بعد سرش رو پایین انداخت، اما عضلات بدنش از حالت انقباض خارج شده بودن، انگار که از چیزی خاطر جمع شده باشه!

Abandoned, next line!_Where stories live. Discover now