part 1/s2

318 93 181
                                    

همین عصری فصل یکو تموم کردما...

تن داغش به سرخی میزد و درد و خیسی بین پاهاش امونش رو بریده بود، نفس‌هاش به شماره افتاده بودن و تقریبا هر نیم ساعت یه بار چیزی رو روی زمین میانداخت تا به بقیه بفهمونه که نفسش گرفته، بوی غلیظ نارنگی و وانیل به همراه اسلیک توی فضا پیچیده بود و همراه با صدای ناله‌های نازک و ظریفِ پسر، عقل از سر هر گرگی میپروند!

امگا با بیچارگی روی تخت وول میخورد و جلوی چشم‌های تهیونگ و جونگکوکی که توی ده ساعت گذشته هر لحظه مرده بودن و دوباره زنده شده بودن گریه میکرد و تن و بدن خودش رو میخراشید و به خون میانداخت!

در اتاق با شدت باز شد و باعث شد تهیونگی که فکر میکرد یونجون دوباره کنترلش رو از دست داده و با زور و ضرب خودش رو به اتاق رسونده بچرخه تا بیرونش کنه اما چهره‌ی نگران جونگمین باعث شد مرد کمی اروم بشه.
- چی شده؟

در حالی که محافظه کارانه دست‌هاش رو کمی باز کرده بود تا اگه الفا خواست به سمت پسرش هجوم ببره بگیرتش با صدای گرفته‌ای که حاصل گریه‌ی چند ساعت پیشش بود پرسید و جونگمین در جواب قوطی قرص و لیوان پر شده از مایع زرد رنگ توی دستش رو بالا برد.
- اینا واسه‌ی امگاهای ماده جواب میده، احتمالا یونگیم مشکلی پیدا نمیکنه اگه...
- نه! اگه بدترش کنه چی؟ گفتم برو یه چیزی که به دردش بخوره رو پیدا کن!

الفای کوچیکتر برای چند ثانیه با کلافگی پلک‌هاش رو روی‌هم فشرد چون اون رایحه‌ی لعنتی اعصابش رو ضعیف‌تر از حد معمول کرده بود، از لای دندون‌هاش غرید:
- دارم میگم اینا از همش بهتره هیونگ، بزار بهش بدمشون!
تهیونگ با نگرانی به الفایی که به نظر میرسید داره کنترلش رو از دست میده خیره شد و بعد لیوان و قوطی رو از دستش گرفت و سعی کرد اون رو به عقب هل بده.
- باشه، برو بیرون جونگمین!

الفای جوون‌تر بی‌اختیار مرد بزرگتر رو هل داد و با صدای بلندی گفت:
- کاهنده خوردم، بزار ببینم وضعیتش چجوریه!
تهیونگ با تردید نگاهی به الفا و بعد، همسر و پسرش که هردو با بیچارگی گریه میکردن انداخت و سر تکون داد.
جونگمین پا تند کرد و لبه‌ی تخت نشست، فاک! صورت اون بچه‌ی لعنتی چرا انقدر خوشگل به نظر میرسید؟!

تیشرت توی تن پسر شبیه چند تکه پارچه‌ی سوراخ سوراخ به نظر میرسید چون تمام شب قبل یونگی فقط با چنگ انداختن و کشیدن اون سعی میکرد دردش رو از بین ببره! رد ناخون‌های تیز پسر روی شونه‌های ظریف و سفیدش باقی مونده بود و حتی بعضی قسمت‌های بدن امگا با خون تزئین شده بود!

لب‌هاش رو روی‌هم فشرد، تهیونگ قطعا میکشتش!
با شتاب در کشوی کنار تختش رو باز کرد و طناب یک متری‌ای که توش گذاشته بود رو بیرون کشید، دست‌های پسر بچه رو جفت کرد و بی‌توجه نسبت به جیغ‌ها و زجه‌های متعددش سعی کرد اونها رو ببنده.
- چیکار میکنی!

Abandoned, next line!_Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz