part 41/s2

301 71 62
                                    


پارت بعد امادس، ووتای این پارت و پارت قبلی رو به ۱۲۰ برسونید و برای این پارت کامنت بزارید، به محض رسیدن شرط ووت اپش میکنم، و منظورم از کامنت کامنتیه که راجب خود داستان توش صحبت بشه😁

زمانی که دستش کشیده شد و از خانوادش فاصله گرفت، هنوز متوجه نشده بود زمان چقدر گذشته و چه اتفاقاتی افتاده، گیج و منگ دنبال کسی که میکشیدش میرفت تا زمانی که توی یه اتاق خالی کشیده شد.

دست‌های بزرگ هوسوک روی صورتش قرار گرفتن، پس الفاش بود!
مرد با نگرانی بهش نزدیک شد و درحالی که با سر انگشت‌هاش به ارومی گونه‌های پسر رو نوازش میکرد، پرسید:
- نارنگی، حالت خوبه؟

یونگی چند ثانیه بی حرکت به چهره‌ی مرد خیره شد و بعد، درحالی که دست‌هاش رو کنار میزد عقب رفت.
- ولم کن.

الفا دوباره جلو رفت، خواست شونه‌ی پسر رو بگیره اما اون اینبار با خشونت دستش رو پس زد و جیغ کشید:
- دست بهم نزن!

چشم‌های مرد درشت شدن، قبل از اینکه به خودش بیاد یونگی از اتاق بیرون رفته بود و هوسوک چاره‌ای به جز دنبالش دویدن نداشت.

امگا توی راهروی شلوغ دادگاه جلو میرفت و پیدا کردنش از بین اون‌همه الفا و بتای قد بلند توی راهرو سخت بود، هوسوک توقع داشت پیش خانوادش برگرده اما پسر به سمت در خروجی میرفت.

هرچقدر هم میخواست خودش رو بهش برسونه شلوغی راهرو و نگاه‌های خیره‌ی مردم این اجازه رو بهش نمیداد، خودش رو بخاطر اینکه ماسک نزده بود سرزنش کرد و بالاخره وقتی تونست از اون ساختمون کذایی خارج بشه، جثه‌ی ریز یونگی رو دید که توی پیاده رو میدوه.

- یونگی!
اسمش رو فریاد زد اما امگا بر نگشت، داخل خیابون دیگه‌ای پیچید و پاهاش رو سریعتر از قبل حرکت داد و بالاخره باعث شد الفا مجبور بشه پشت سرش بدوه.

گرفتن اون پسر اصلا سخت نبود، سی ثانیه بعد بازوش توی مشت مرد اسیر شد و این لطف خدا به هوسوک بود که کسی توی خیابون نبود، وگرنه امکان نداشت ویدیوی پسر نخست وزیر درحالی که پسر غریبه‌ای رو به زور گرفته و بی توجه به تقلاهای اون پسر سعی میکنه توی کوچه‌ی خلوتی بکشتش پخش نشه!

- دست از سرم بردار، نمیفهمی؟ بهت گفتم ولم کنی!
- چته؟ یه لحظه وایسا!
الفا با کلافگی گفت و امگاش رو به دیوار چسبوند تا اونجوری مجبور به موندنش کنه.

- میخوام تنها باشم، لطفا برو!
- نمیتونم.
امگا دندون‌هاش رو روی هم فشرد و مشت محکمی به شونه‌ی مرد کوبید.
- چی جلوتو گرفته؟ میتونی!
- تو یونگی، تو، نگرانتم!

اشک توی چشم‌های پسرک جوشید، با صدایی که دیگه بخاطر بغض واضح نبود زمزمه کرد:
- نگران ادمی که عامل بدبختی همه‌ست نباش!
اخم پررنگی روی صورت هوسوک نشست، یکی از دست‌هاش رو از روی شونه‌های امگا برداشت و توی موهاش فرو برد.

Abandoned, next line!_Where stories live. Discover now