درد جوری توی تمام تنش پیچیده بود که حس میکرد تمام استخوانهاش دارن خورد میشن، با این حال تمام جونش رو توی پاهاش جمع کرد تا بایسته و با وحشت به مرد خیره شد.
- قبلا بهت گفتم، به نفعته که یادت باشه!
تند تند و با زبون بند اومده سر تکون داد.
- ی...یادمه.
- خیله خب، این ایرپاد اخرین لطفیه که در حقت میکنم هرزه، تا چهار ساعت دیگه اگه مدارک روی میزم نباشن اونوقت...تن کوچیکش با وحشت لرزید، سر چرخوند و به جسم بیهوش جونگکوک روی تخت نگاهی انداخت.
- نه...نه نگو...قول میدم...مرد نیشخند پررنگ و بدجنسی زد و با تحقیر ایرپاد رو توی هوا پرت کرد، تمام وجودش پر از لذت شد وقتی هول شدن بتای بیچاره و پریدنش برای قاپیدن اون جسم کوچیکو دید.
پسر وقتی جسم سیاه رنگ رو توی مشتهای زخمی و کبودش گرفت با ضرب و روی زانوهاش زمین خورد اما جرئت نکرد بلند بشه از اونجایی که دقیقا جلوی پای اون هیولا افتاده بود، در عوض با التماس از پایین به مرد خیره شد، میترسید، به حد مرگ وحشت داشت اما تا وقتی که جسم بیهوش هیونگ مظلومش اونجا و توی خونهی اون مرد اسیر بود، نمیتونست به خودش اجازهی از پا درومدن بدن!
- جونگمین...
مردمک چشمهاش میلرزید، نگاه مرد الفا روی صورت لاغرش نشست، دوازده سال... دوازده سال تمام زیر دستش شکنجه شده بود، دوازده سال تمام هرشب قبل خواب اون مرد از کشتن خانوادش زیر گوشش لالایی میخوند، جیمین به چشم دیده بود که اون مرد میتونست چقدر بیرحم باشه، دیده بود که چطور با لذت چاقوش رو توی گوشت تن قربانیش میچرخوند، میدونست که جسد دختر بیچارهای که دوسال پیش جلوی چشم خودش به دست مرد کشته شده بود کجای اون حیاط لعنتی و نفرین شده دفن شده اما هیچوقت نتونست زبون باز کنه و حقیقت رو بگه!- با برادر خودت...اینکارو نکن!
حتی دیگه نمیتونست اشک بریزه، گریه کردن توان میخواست، جیمین نداشت!
الفا زانو زد، صورتش بیحس و سخت به نظر میرسید، از معدود دفعاتی بود که اثری از جنون توش وجود نداشت!- تو مدارکو بیار، منم قول میدم روی اون دختره چالش نکنم!
مردمک چشمهای بتا از وحشت برای ثانیهای به عقب چرخید و جلوی چشمهاش سیاه شد، گوشهاش شروع به زنگ زدن کردن و فکش چفت شد.نفس نفس زنان محکم به شونههای الفا چنگ زد، در حالت عادی حتی از نگاه کردن به صورتشم وحشت داشت اما وقتی رسما داشت سکته میکرد نمیتونست جلوی خودش رو برای چنگ زدن به اولین چیزی که دستش میاد بگیره!
- چ...چی؟
ابروی راست جونگمین بالا رفت، نیشخند پررنگش رو تمدید کرد و روی صورت به رنگ گچ و زخمی جیمین خم شد.
- غیر مستقیم بهت گفتم اگه سر وقت نرسی برادر خودمو توی قبر دختره چال میکنم، پس حواست باشه سگ کوچولو!
KAMU SEDANG MEMBACA
Abandoned, next line!_
Fiksi Penggemar_فصل اول تمام شده_ یونگی خوب نفس نمیکشه و یونگی از اتیش و دود وحشت داره، پسر بچه اگه دقیقهای از اسپری آسمش دور بمونه گریش میگیره و توی یتیمخونهی یانگ، هیچکس نیست که دوستش داشته باشه و بهش اهمیت بده، مطلقا، هیچکس! حالا حالا، کی مقصر حال الانشه؟...