part 28/s2

278 55 92
                                    

ووت و کامنتا اگه بالا باشه امروز فردا دوباره اپ میکنم😁
در ضمن بچه‌ها، لطفا اگه قبلا بوکو تو کتابخونتون اد کرده بودید الانم ادش کنید، ماچ

بازوش توی دست یکی از اونها فشرده میشد، مرد به قدری تند قدم برمیداشت که یونگی نمیتونست خودش رو باهاش هماهنگ کنه و پشت سرش تقریبا یا روی زمین کشیده میشد و یا در بهترین حالت میدوید!

- اشغال کثافت دستمو ول کن!
امگا برای هزارمین بار جیغ کشید اما مرد بتا بدون توجه به اون به زن قد بلندی که گوشه‌ای از سالن ایستاده بود نزدیک شد.
- کجا ببرمش؟
- زیر زمین.
- مطمئنی؟ اگه تقصیر جانگ نباشه پوستمونو میکنه‌ها!
زن چشمی چرخوند و درحالی که از توی کشوی جلوش دنبال چیزی میگشت جواب داد:
- نگران نباش فعلا قرار نیست خش روی پرنسس بیوفته، ببرش!

نزدیک شدنشون به راهروی تاریک و باریکی باعث شد پسر با وحشت تقلا کنه و با دست ازادش به شونه‌ی مرد مشت بزنه.
- ولم کن...نمیام...ولم کن عوضی!
- خفه شو تا تکلیفت مشخص بشه!
بتا با اعصاب خردی کمر امگای کوچیک رو به دیوار کوبید و سرش فریاد کشید، شونه‌های امگا جمع شدن و فکش قفل.

- تو که مثل سگ میترسی صبر کن تا شوهرت تکلیفتو مشخص کنه!
نفس‌های تند یونگی هم از سر ترس بودن و هم خشم، اون عوضیای هیزِ حییون صفت...
دست مرد دوباره نزدیک‌ اومد تا بگیرتش اما امگا زودتر از اون جنبید و با تمام زورش به رون پاش لگد زد و قدمی به راست برداشت تا فرار کنه.

- ایش! یکم اونور‌تر زده بودم...
قبل از اینکه یونگی بخواد قدم دومش رو برداره شونش کشیده شد و سیلی محکمی روی صورتش نشست، شدت ضربه انقدر بالا بود که حس کرد چشمش از کاسه بیرون افتاده و بینیش شکسته!

جلوی چشم‌هاش از شدت ضربه به بینیش سیاه شد، گرمی خونی که روی لب‌ها و چونش حس کرد حالش رو بهم زد و همه‌ی اینها باعث شدن زانوهاش مثل نیم ساعت پیش شل بشن!

- امگای چموش!
بتا این بار موفق شد بدون دردسر بگیرتش و بدون توجه به پاهای شل شده و اینکه اون امگا بعد از ضربه‌ی محکمش نیمه هوشیار شده، پشت سر خودش بکشتش.

روی پله‌های منتهی به زیرزمین کشیده میشد و دو ثانیه یکبار سکندری میخورد، جلوی چشم‌های خودش سیاه بود و تاریکی راهرویی که هر لحظه داشتن بهش نزدیک‌تر میشدن‌هم کمکی بهش نمیکرد.
- اگه میدونستم به همین راحتی لال میشی زودتر میزدم!

مرد با رضایت و حرص گفت و در اهنی جلوش رو باز کرد، بدون اینکه هیچ اهمیتی به ضعف شدید یونگی بده بازوش رو به جلو پرت کرد تا کف اتاق بیوفته و وقتی جسم نیمه هوشیار امگا دراز به دراز روی زمین افتاد، نیم نگاهی به فرد دیگه‌ای که گوشه‌ی اتاق کز کرده بود انداخت و در رو بست.

طرف دیگه‌ی دری که حالا بسته شده بود، بتای پسته‌ای که برای التماس کردن و رسوندن خودش به مرد نیم خیز شده بود، بی‌توجه به غریبه‌ای که چند متر اون طرف‌تر روی زمین افتاده بود، با ناامیدی دوباره سر جاش نشست و پاهاش رو توی شکمش جمع کرد، دستش رو روی پیشونیش گذاشت و هقی زد.
- حالا...چیکار کنم؟ چهار ساعتم...تموم شده!

Abandoned, next line!_Where stories live. Discover now